Friday, June 30, 2017

پیش‌درآمدی بر انتشار «نوآتئیسم: هفت گفتار انتقادی درباب بی‌خدایی»



شهاب غدیری

هزاره دوم میلادی با رسانه‌ای شدن مسئله امنیت، ترور، مذهب و آزادی دموکراتیک به عنوان حیاتی‌ترین موضوعات بشر امروز، انگاره‌ای برجسته اما زنگار خورده نزد میان مایگانی شد که غالبشان محصولات آکادمی بودند؛ هراسان از رادیکالیسم دینی، نسبی‌گرایی معرفتی در آکادمی و عمل‌گرایی - سیاستی که با ساده‌دلی چندفرهنگ‌گرایی را خطری برای تضعیف واحد دولت و غرب سکولار در معنای فرهنگی و سیاسی احساس نمی‌کرد. ظهور و تقویت بنیادگرایی دینی در پوشش اسلام بنیادگرا و مسیحیت انجیلی سبب تقویت گفتاری میان روشنفکران و نخبگان دانشگاهی شد که به ساده‌ترین شکل ممکن پیش‌فرض تقدم ذهن بر عین و عقیده بر عمل را پذیرفت و عامل تمام مصایب بشر امروز را ’دین‘ معرفی کرد. به بیان دیگر اگر دین وجود نداشت، اجتماع‌های مسلمانان به طور خاص، و سایر فرهنگ‌ها به طور عام، هم در کشورهای صنعتی و هم در کشورهای غیر توسعه یافته به سادگی در فضایی دموکراتیک و به تقریب یک دست امکان بقا و خوش‌باشی را می‌یافتند. به این ترتیب، مسئله اصلی ’باور‘ یا ’عقیده‘ معرفی و پرسش بنیادین از امری ’موجود‘ یا   اُنتیک معرفی شد که نامش «خدا» بود.
پرسش از وجود خدا، به مثابه هستۀ اصلی معرفت دینی و ابطال آن با معرفی علم تجربی و عقلانیت ابزاری به عنوان روش کسب معرفت و جایگزینی قطعی‌اش به جای دین مسئلۀ اصلی جنبشی از روشنفکران حوزه عمومی شد که ’الحاد‘ را مشخصۀ اصلی خویش معرفی کرده است، جنبشی که مخالفانش نام «نوآتئیسم» را برایش سکه زدند. نوآتئیسم و گفتارش اگرچه، بر خلاف جهان انگلیسی زبان، در اروپای قاره‌ای مقبولیت چندانی نیافت، اما هویت جمعی انجمن‌ها و تشکل‌های سکولار و بی‌دین از صدای قوی‌تری، به طور خاص، در جوامع انگلیسی زبان برخوردار شد، همچنان‌ که مسئله دین و فرهنگ، و به طور خاص اسلام و اجتماع‌های مهاجر مسلمان به اشکال مختلف برجسته‌تر و به یکی از اثرگذارترین متغیرهای پژوهش‌ در علوم انسانی و اجتماعی بدل شد؛ مسئله‌ای استراتژیک برای بقای واحد سیاسی دولت سکولار. دولتی که، به مثابه کلیتی سیاسی، در فرایند جامعه‌پذیری دچار مشکل شده است و به خطر افتادن این فرایند که تهدیدی بر حاکمیت دولت است، در سطح اجتماعی منجر به واکنش‌های بنیادگرا و سکولار شده است؛  صورت دینی آن تمام جریان‌های مسیحی بنیادگرا در سطح اروپا، استرالیا و امریکا را یا به قدرت رسانده و یا بازوی سیاسی آن‌ها را به حرکت واداشته است؛ صورت سکولار (به معنای فلسفی و سیاسی) این واکنش نیز برخورد انتقادی دو وجهی روشنفکران عمومی را به دنبال داشته است که سویه‌ای از آن سیاست‌های دولت و رسانه‌ها را هدف گرفته و سویه دیگر آن بنیادگرایی دینی و هویت فرهنگی بنیادگرایان را تجلی کامل هویت دینی و دشمن موجودیت خویش معرفی می‌کند. آن‌چه به عنوان «نوآتئیست»ها معرفی می‌کنیم مثالی برجسته از مورد متأخر است.
کتاب «نوآتئیسم: هفت گفتار انتقادی درباب بی‌خدایی» متشکل از هفت فصل و یک بخش ضمیمه است که به همت نشر فلات در 272 صفحه به زودی وارد بازار خواهد شد. آن‌چه این کتاب به خواننده عرضه می‌کند هفت مقالۀ انتقادی است که به معرفی اجمالی جنبش اولیه، اندیشمندان‌ و نحوه اثرگذاری آن‌ها در حوزه عمومی می‌پردازد. فصول این کتاب به گونه‌ای تنظیم شده است که خواننده را فراتر از موضوعات جدلی حوزه عمومی از قبیل وجود یا عدم وجود خدا، رابطه علم و ایمان و یا دین و مسئله پیشرفت، به گفتار و لحن بیان، وضعیت معرفتی و اجتماعی و نقد متافیزیک حاکم بر اندیشه روشنفکران این جنبش متوجه کند و در عین حال خواننده را به اجمال با نظرگاه پژوهشگرانی آشنا کند که در حوزه علوم اجتماعی متأخر و الهیات قدیم و متأخر با این ادبیات وارد گفت‌وگو شده‌اند.
به طور کلی کتاب دو هدف عمده را دنبال می‌کند که سبب‌ساز گردآوری و تنظیم آن نیز محسوب می‌شود. نخست، چنانچه پیش‌تر بیان شد، ارائه چند نگاه انتقادی به قصد ارائه چشم‌اندازهای متعدد به روی خواننده است و دوم طرح مقدمه‌ای برای ورود به یکی از موضوعات بنیادین معرفتی در سطح اجتماع و اندیشه سیاسی است. این کتاب با افرادی سخن می‌گوید که به لحاظ معرفتی با دین و معرفت دینی غریبه گشته است و به همان اندازه با اندیشه تکنیکی آشناست، و در حال گسست کامل از سنت است. او به لحاظ سیاسی با اندیشه حاکمیت دولت متأخر شیعی و مرجعیت مذهبی هم‌دلی ندارد، هویت خویش را با دریافتی مبهم از ایران فرهنگی در می‌یابد و به لحاظ هستی‌شناختی نیز در ابهام و نبود یقین به سر می‌برد.
کاهش فزاینده نگرش دینی میان تحصیل‌کرده‌های کشور را می‌توان تقریباً هماهنگ با افزایش جمعیت سکولارهایی مشاهده کرد که به لحاظ فلسفی و سیاسی هیچ دریافتی از هویت جمعی خویش ندارند و امکان کنش اجتماعی اثرگذاری را احساس نمی‌کنند. در چنین فضایی که دیگر برخلاف گذشته مسئله آشتی دین و دموکراسی، مشروعیت و مقبولیت یا اسلامیت و ایرانیت به دلیل تغییر نگاه معرفت شناختی از امر مشروع از حیث توجه جدی خارج و صرفاً در منازعات قدرت اهل سیاست قابل رؤیت است، مسائل هستی شناختی، معرفت شناختی، تجدید نظر در دریافت‌های تئولوژیک از دین، از انسان و رویکرد او به امر اجتماعی و در بالاترین سطح آن امر سیاسی از اهمیت مبنایی برخوردار می‌شوند. هرچند این توضیحات فراتر از دامنه موضوعات طرح شده در کتاب «نوآتئیسم...» است، با این حال قصد آغاز گفتگویی را دارد که اراده روشنگری را دنبال می‌کند.
بسیار از من پرسیده شده است که با توجه به مقالات متعدد ترجمه شده، و مقدمه‌ای که خودم بر شش مقالۀ دیگر افزوده‌ام، موضع شخصی من چیست؟ و چرا برای طرح یک بحث از چنین موضوعی آغاز کرده‌ام؟  و به دنبال چه چیزی هستم؟ هرچند پاسخ به این پرسش‌ها را در میان خطوط بالا می‌توان یافت، اما باید چند نکته را نیز بیافزایم. نخست، این کتاب صرفاً بیان مقدماتی برای یک بحث است و نه اعلام موضع و به طور قطع از اشکالاتی اندک یا بسیار تهی نیست. دوم، به دنبال این کتاب، کتاب ترجمه شدۀ کوچکی درباره نقد نوآتئیسم را از منظری کاتولیکی و با پیشنهاد ناشر عرضه خواهم کرد که بر خلاف این کتاب، مهم‌ترین پاسخ‌های جدلی مخالفان دین‌دار نوآتئیسم را به بیانی ساده عرضه خواهد کرد. اما آن‌چه من در طرح این موضوع به دنبالش بوده‌ام نه نقد نوآتئیسم و نه تفکر مدرن، بلکه «آغاز» بحث با محدودیت‌های ماهوی و زمینه‌ای، از مجادله‌ای معاصر بر سر «بنیاد»ها و مشروعیت‌هاست، و نگارنده نه ناقد که مدافع انسانی خودآیین و صاحب اراده و تاریخ است؛ باشدکه دانه‌های زمین به یک نخ تسبیح شوند.

#نوآتئیسم #سکولاریسم #روشنگری #مدرنیته #دین

Monday, June 26, 2017

مطیعی که یک روز دیده شد... با تنفر دیده شد (بحثی در قلمرو #اخلاق)

مطیعی که یک روز دیده شد... با تنفر دیده شد (بحثی در قلمرو #اخلاق)


اول.
امروز خبر مداحی یا بهتر بگوییم، رجز خوانی #میثم_مطیعی که رسالۀ دکترایش هم دربارۀ راهکارهای اسلامی برای رویارویی با #توهین به معصومین بود، متهم توهین به #رئیس_جمهور شد. عده‌ای در این‌روزها به خوبی بحث حق توهین را مطرح کردند. به این معنا، همان‌قدر که امثال مطیعی یا شریعتمداری حق اهانت به رئیس جمهور را دارند، بقیۀ افراد نیز باید این حق را داشته باشند. 
از نگاه برخی اخلاق‌گرایان، توهین به‌ذات محکوم، قبیح و نادرست است. از نظر من حسن و قبح توهین در کارایی‌ و خیر عمومی آن نهفته است و ذاتی در کار نیست. توهین را می‌توان کاری «بد» دانست، اما نه لزوماً «غلط». اما در عین حال معتقدم «توهین» هیچ‌گاه گزینه برتری نخواهد بود. زیرا اگر فایده‌ای که به دنبالش هستیم، وادار کردن فردی به اندیشیدن باشد، ممکن است با این‌کار او را از اندیشه دورتر کنیم. و اگر مخالفت با رفتار و سیاست‌هاست، طرف مقابل را جری‌تر و مصمم‌تر از قبل کنیم. 
دوم.
با این حال، رذالت عمل رعیتی مطیع چون میثم مطیعی تنها در این است که توهینش نه کارایی دارد و نه خیر عمومی‌ای را به دنبال خواهد داشت، دستمزد شاید. میثم مطیعی خروجی روان آشفتۀ بسیاری از مردم ماست، که جدای از سلیقۀ سیاسی‌شان نفرت پراکنی را دوست دارند و آن را در زندگی روزمره از خیابان گرفته تا فضای مجازی نشان می‌دهند. یا یک مثال دیگر همان افرادی هستند که با حرارت از میراث باستانی ایران دفاع می‌کنند و بی‌ کمترین شناخت از اعراب رکیک‌ترین دشنام‌ها را به ایشان می‌دهند. همین رویه‌ را میان تعدادی از آتئیست‌های ایرانی هم مشاهده می‌کنیم. 
زمانی می‌توانیم «خیر عمومی» را بهتر درک کنیم که توانایی تعامل با جوامع و البته جامعه‌مان را داشته باشیم. آن‌ها که ناتوان از تعامل‌اند، به جزم‌های ایدئولوژیک پناه می‌برند تا هویتی پیدا کنند، هویتی که هر چه بیش‌تر به نفرت افزایی‌های غیر #تمیز روی می‌آورد. 
سوم.
کدام یک از این توهین‌ها خیر عمومی را تقویت می‌کند؟ طنز پنهانی نیز در تاریخ معاصر ما وجود دارد، توهین مکرر انقلابیون به اندیشه «لیبرال» در ادامه تضعیف تمام گرایش‌های فکری و سیاسی، دینی و غیر دینی را به دنبال داشت، به جز یک مورد که همانا تقویت لیبرالیسم در ایران بود. و همین‌طور سکولاریسم. پس این پرسش را به شوخی یا جدی موضوع تأمل قرار دهیم: توهین به مدرنیسم و عقلانیت و دولتی که دست‌کم به دنبال اداره عقلانی امور است، نتیجه‌اش را می‌توان گسترش بیشتر تعداد #مدعیان_پوچ_اندیش (یا همان نهیلیست) و طرفداران #سکولاریسم دانست، آیا چنین توهینی (که رکیک هم نبود) واقعاً به لحاظ اخلاقی قبیح است؟

Monday, June 19, 2017

اهلیت مردم: مشروعیت، وکالت یا امامت؟

اهلیت مردم: مشروعیت، وکالت یا امامت؟

شهاب غدیری | 29 خرداد 1396

*این یادداشت صرفاً برای مقاصد تحقیقی و آکادمیک نگاشته شده است و به هیچ وجه جنبه تبلیغی یا معاندانه ندارد.

زمانی که محقق کرکی مشروعیت حکومت صفوی را امضا کرد بسیاری از مردم نیز بر این رأی بودند، یا دست کم می‌‌توان چنین تصوری را محتمل دانست. آن‌ها شاهان صفوی را مشروع می‌دانستند، زیرا مرجعیت تشیع ایشان را تأیید می‌کرد، حتی اگر مقام شاه را غاصب مقام معصوم تلقی می‌کرد؛ بر این اعتبار دولت [صفوی] شرّی ضرور تلقی می‌شد که مرجعیت° آن را تأیید می‌کرد.
مرجعیت شیعی تا مدتها بر همین سبیل بود، و مقبولیت عامه مردم را به دنبال داشت، مادام که نظریه‌ای دیگر برای حکومت اسلامی تأسیس شد و امکان کنش سیاسی پیدا کرد، و این امکان با مقبولیت عامه مردم همراه بود. مقبولیتی که استعاره‌ای ثابت از جایگاه ولی فقیه نداشت. او نمی‌دانست این فقیه در مقام قاضی خواهد بود، وکیل، قیّم، پیرو مکتب احتیاط یا موافق با آزادی‌های حوزه اباحه شرعی. اما مسئله صرفاً در این بحث محدود نمی‌شود.
امروز با مشاهده واکنش مجلس خبرگان و رئیس محترم ایشان به اظهارات رئیس جمهوری درباب حکومت و امامت امام نخست شیعیان، علی(ع)، و بیان این که:
«در روزهای اخیر مطالبی پیرامون «مشروعیت» و «مقبولیت» حکومت اسلامی و تصدی ولایت و حاکمیت مبتنی بر آراء مردم با استناد به کلمات امیرالمؤمنین(ع) در جامعه مطرح شد که با برخی مبانی دینی اعم از مبانی دینی اهل سنت و تشیّع که در فقه سیاسی اسلام مورد بحث قرار گرفته، متعارض و ناسازگار است»
پیش از هر چیزی باید گفت، نظر به نظریه ولایت فقیه، ناچاریم بحث اهل سنّت را کنار بگذاریم و استفاده ابزاری از فقهی که تالی سیاسی آن را به رسمیّت نشناخته‌اند را نپذیریم. دوم‌دیگر، این ادعا که «بیعت با پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) به معنای مشروعیت بخشی به حکومت پیامبر و یا امام توسط مردم و بیعت‌کنندگان نمی‌باشد، بلکه تأکیدی بر اعلام وفاداری و پیروی و فرمانبری از رهبران الهی است. بنابراین نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد» نمی‌تواند مشروعیت الهی حکومت پیامبر و امامان را (هرچند به طور عمده امکان حکومت را نیافته‌اند) که با قلبی پاک یا ارتباطی مستقیم با منبع نزول نص مقدس تکلیف و مشروعیت الهی خویش را دریافته‌اند، با رهبرانی مؤمن مقایسه کرد که اول هیچ دسترسی متقن و مستقیمی به واضع شرع یا پیام رسان الهی ندارند و دوم برداشت آن‌ها از آیات مشتبهِ حکمرانی متفاوت و، به دلیل عدم دسترسی به ساحت قدسی، غیر مسلم است، و سوم‌دیگر که ایشان هیچ‌یک به یقین، یا با تکیه به روایت صادقه، آشکار و یا قول صادق مصدق «معصوم» نیستند. نه معصوم در دریافت وحی‌اند (که با پیامبر خاتمه یافت) و نه معصوم در اعمال و جوارح (و دست کم معصوم از گناه و نه خطا). بنابر این سخن از مشروعیت «رهبران الهی» نمی‌تواند شامل غیر معصومان شیعه باشد. چنانچه در بیانیه اخیر مجلس خبرگان نیز آمده: «نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد» بنابر این سخن تنها می‌توان گفت: امامت، ولایت و رهبریِ «معصوم» امت اسلامی منشاء مشروعیت نظام اسلامی است. و با توجه به آن‌که امام معصوم شیعیان در غیبت است، امامت ایشان، منشاء مشروعیت نظام اسلامی مختص ایشان است و نه آن‌چه، صحیح یا غلط، به ایشان منسب می‌شود. و مشروعیت نظامی که متعلق به امام زمان (ع) است، نه نیازی به مردم‌سالاری دینی دارد و نه تأیید مردم. اما نظام جمهوری اسلامی تأیید خود را از 98 درصد مردم گرفت و این یعنی برای اجرایی شدن «به تأیید مردم» نیاز داشت، همانقدر که برای مشروعیت یافتن «به تأیید مردم» محتاج بود، زیرا واضع آن نه معصوم، که «اولی الامر» مردم مسلمانی بود که تکلیفِ مردم، هدایت از او بود. و به لحاظ سیاسی، تشخیص این‌که چه کسی «اولی الامر» است نیز با مردم بود، همچنان‌که پهلوی دوم نتوانست به جای آیت الله بروجردی، فردی چون آیت الله شریعتمداری را به عنوان زعیم شیعیان و مرجع اصلی معرفی و تثبیت کند، همچنانکه دوست‌داران آیت الله شریعتمداری نتوانستند. بر این اساس «ولایت فقیه» نظریه‌ای برای رهبری «اولی الامر» است. و ساز و کار انتخاب «مجلس خبرگان» همچنان که مُنطوی در اختیارات و از امکانات انتخاب ولی فقیه است، به انتخاب جمعی از متخصصان یا خبرگان نیز وابسته است. به بیان دیگر انتخاب ولی فقیه، تمام و کمال از ساز و کار «انتخابات» پیروی می‌کند، هر چند انتخاباتِ کنترل شده. آن‌چه به بیان امروزین مجلس خبرگان در ولایت فقیه «تجلی» می‌کند، نه مشروعیت الهی که «مردم سالاری دینی» است؛ یعنی باز هم مردم و اراده مردمانِ متبوع و دین‌دارِ کشور.
نکته بسیار مهم درباب این عبارت بیانیه که می‌گوید «... که آیات الهی [...] که مقام ولایت را همانند نبوت الهی می‌داند» در توضیح آیه «اطاعت» از وضوح کافی برخوردار نیست. زیرا، همانقدر که شأن الله با پیامبر(ص) از نسبت «همانند»ی برخوردار نیست، شأن رسول نیز نمی‌تواند با شأن ولایت همانند باشد. همچنان‌که اطاعت از خدا و رسول خدا نمی‌تواند با اطاعت غیر معصوم همسان انگاشته شود، مگر آن‌که این اطاعت را غیر دینی تعریف کنیم و رابطۀ همانندی را با توجه به شأن «رهبری» عرفی و طبیعی معنا کنیم.
وانگهی، «انتخاب» امام امت، با سر سپردن به امامتِ مشروعِ معصوم تفاوتی اندک اما تعیین کننده دارد. واژۀ امام در این معنا دلالت بر رهبر و شارعی دارد که امامت او پیش از هر چیز مقید به تأیید و اعتماد مردم است. و چنانچه در بالا گفتیم، شنیدن صدا و رأی خدا، تنها با گوش معصوم ممکن است و پس از او با رجوع به «متن» و تصدیق صحت روایت معصوم (که از در تنگ علم کمتر توسعه یافتۀ رجال می‌گذرد)، و به کارگیری عقل (که خطا پذیر است) برای تشخیص سره از ناسره. همین مسئله نشان می‌دهد با فرایندی به‌ذات خطا پذیر مواجهیم و امر خطا پذیر از ذات اقدس الهی به دور است و متعلق به عالم انسان. از سوی دیگر، این تنها معصوم است که می‌تواند تصوری عمیق و به دور از خطا دربارۀ خداوند داشته باشد، و نه انسان غیرمعصوم، با هر درجه‌ای از عصمت. بنابر این تشخیص امر الهی از غیرالهی نیز مختص معصوم است. همچنان‌که تصور از خدا در میان افراد متفاوت و در میان معصومان به درجات و گستره دایره عصمت است.
در نتیجه، امامت در نظریه ولایت فقیه، در نقش رهبر، زعیم و یا وکیل مردم است. اوست که حافظ جان، مال، ناموس و آزادی‌های مشروع ایشان است. اوست که می‌تواند و بلکه موظف است، برای سعادت مردم ایشان را، نه فراتر از پیامبر، تبشیر و انذار، و حق و عدالت را بر ایشان جاری کند. در نظام جمهوری اسلامی، اجرای این امر با ساز و کار قانونی (که مردم آن را تأیید کردند) انجام می‌شود. و کاندیدای احراز صلاحیت شده (یعنی صلاحیت را کسب کرده) با رأی مردم و سپس تأیید ولی فقیه ریاست قوه اجرایی را بر عهده می‌گیرد. اختیارات این قوه را، همچون اختیارات سایر قوا، و نیز اختیارات رهبری، مردم تأیید کرده‌اند، نمایندگان مردم امکان تغییر آن را دارند، و در نهایت تغییر آن (همچون تغییر مجدد قانون اساسی جمهوری اسلامی) به دست مردمِ صاحب حق رأی است، که فارغ از ایمان قلبی‌شان به گزینۀ پیش روی خویش رأی می‌دهند. به بیان دیگر، ایمان قلبی‌ مردم به ضرورت تعیین کننده انتخاب آن‌ها نیست، بلکه مصلحتی نقش این تعیین کنندگی را دارد که علاوه بر باورهای دینی ریشه در طبیعت، شیوه اندیشه و موقعیت و منافع اقتصادی-اجتماعی ایشان دارد و علم تجربیِ امروز دانش فراوانی را درباره مکانیزم تصمیم گیری انسان فراهم کرده است. بنابر این، آن‌چه ما از مشروعیت دینیِ حکومت دینی و تمام رهبران آن می‌فهمیم، تأییدی است که مردم (با تمام قیود و محدودیت‌هایش) به رهبر یا نماینده‌ای می‌دهند که می‌تواند خویش را «وکیل» مردم یا «ولی و رهبر» ایشان معرفی کرده باشد. و این انتخاب نیز مقید به رأی مردم است.
در پایان ذکر این نکته نیز جای تأمل دارد: همان‌طور که مشروعیت امامت علی (ع) به تأیید مردم محتاج نبود، اما در نظر صادقۀ امام معصوم این مشروعیت قطعی بود، اگر به همین قیاس، مشروعیت نایب امام عصر را غیرمحتاج به تأیید مردم بدانیم، نایب امام عصر در نظر غیرمعصومانۀ خویش (به لحاظ رتبۀ عصمت در قیاس با امامان دوازده گانۀ تشیع)، خود را مشروع می‌داند، بنابر این، تصور مشروعیت در نظر نایب امام قطعی نیست، چه آن‌که مردم آن را تأیید کنند یا نکنند. بنابر این نایب امام عصر با تأیید مردم، علاوه بر تکفل امور عرفیِ جامعه مؤمن، وظیفه امامت خویش را بر عهده خواهد داشت (فارغ از آن‌که امامت ایشان را چگونه تعریف کنیم). بنابر این، برعهده گرفتن امور عرفی جامعه مؤمن، و رتق و فتق امور به بهترین شکل و به مقتضای روز و احوال مردم، «نیابت امور» عرفیه مردم، و یا «وکالت» ایشان را پیش می‌کشد. بر این اعتبار رهبران دینی و سیاسی در عصر غیبت، نظر به نظریۀ ولایت فقیه، بیش از هر چیز «وکیل» مردم‌اند نه قیّم ایشان، و مردم بیش از آن‌که رعیت و بنده باشند، موکل و تبعه دولت‌اند.

لینک یادداشت در کانال تلگرام

#ولایت، #وکالت #امامت #فقه #الهیات_سیاسی #مجلس_خبرگان #حسن_روحانی #مقبولیت #مشروعیت

جان لاک و قدرت غاصب


هر قدرتی را که در اجتماع از ارادۀ مردم ناشی نشده باشد، و هر «اقتداری را که فراتر از تضمین‌های قانونی یا وظیفۀ تفویض شده» از سوی مردم عمل کند، باید قدرت غاصب به شمار آورد و هر سوء استفاده از مقام یا اِعمال زور بدون مجوز قانونی، در واقع، استقرار مجدد «وضع جنگی نسبت به مردم» است. «اگر قدرتی، هر قدرتی که بوده باشد»، بخواهد قوۀ قانونگذاری را محدود یا مانعی بر سر راه آن‌چه برای اجتماع ضروری است، ایجاد کند، و مردم را از تأمین امنیت و صلاح خود باز دارد، در این صورت، «مردم حقّ دارند، با توسّل به زور، آن را از میان بردارند. در همۀ دولت‌ها و در هر شرایطی، تنها درمان درد اِعمال زورِ بدون مجوّز قانونی، مقابلۀ با آن با توسّل به زور است. اِعمال زور بدون مجوز قانونی، در هر موردی، آن را که زور به کار می‌برد، به عنوان متجاوز، در وضع جنگی و او را در وضعی قرار می‌دهد که با او به عنوان متجاوز رفتار شود». 
سوء استفاده از اعتماد مردم به معنای این است که شخصی که نمایندگی به او تفویض شده، خلاف آن عمل کرده و، بنابر این، قدرت او غصبی خواهد بود که «نوعی کشورگشایی داخلی» است، هم‌چنان‌که کشورگشایی نیز نوعی «غصب خارجی» به شمار می‌آید. منظور از غصب، در معنای عام آن، تصاحب اموال مردم به غیر حقّ است و، در قلمرو اجتماع سیاسی، هر فردی که از محدودۀ قدرتی که اجتماع به او تفویض کرده است، بدون این که تغییری در شکل حکومت و نهادهای آن بدهد، فراتر رود، اما اگر «غاصب قدرت خود را ورای آن‌چه به طور قانونی به شهریاران، فرمانروایان یا دولت‌های قانونی تعلق دارد»، بسط دهد یا تصرفی در نهادهای اجتماعی سیاسی کند، «خودکامگی نیز بر غصب افزوده خواهد شد.»

نظام‌های نوآئیین در اندیشۀ سیاسی؛ #جواد_طباطبایی؛ ص 11-310

زندگی انسانی نزد اسپینوزا

منظور از «زندگی انسانی» و توأم با وفاق در نظام‌های حکومتی مطلوب زنده بودن در معنای حیوانی آن نیست که جسم انسان مانند دیگر جانوران اَعمال حیاتی انجام دهد، بلکه «حیاتی است که اغلب با عقل، فضیلتِ راستینِ روح و زندگی واقعی تعریف می‌شود». نظام حکومتی بسامان، که غایت آن زندگی انسانی توأم با وفاق اجتماعی است، نظامی نیست که از طریق حقوق جنگ و علیه جمهور مردم به دست آمده، بلکه آن نظامی است که «جمهور مردمی آزاد» آن را بنیاد گذاشته باشند. منظور از مردم آزاد نیز آن است که نیروی محرک آنان رجای به زندگی باشد و نه خوف از مرگ، زیرا ترس به معنای فرار از مرگ و رجاء به معنای تدبیر امور زندگی آدمی است؛ آدمی، در ترس، مجبور است تابع ارادۀ دیگری باشد و در امید کوشش می‌کند برای-خود زندگی کند. «از این‌رو، می‌گوییم که ترس، وضعِ بردگی و امید، وضعِ آزادی است، و این‌که غایت قدرتی که بر مبنای حقوق جنگ به دست آمده باشد، غلبه است یعنی داشتن برده و نه تبعه».

#اسپینوزا #جواد_طباطبایی؛ نظام‌های نوآئین در اندیشۀ سیاسی، صفحه 238

لینک کانال تلگرام

رویای رسولانه چگونه سیاسی می‌شود؟

رویای رسولانه چگونه سیاسی می‌شود؟
شرحی دربارۀ موضع الهیاتی عبدالکریم سروش

شهاب غدیری؛ دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی؛ دانشگاه تهران

آنچه #رویای_رسولانه می‌خوانیم وحی الهی است که بسان رویا بر پیامبر آشکار می‌شود، و پیامبر با قلبی پاک و سرشار از تجربه عارفانه آن را در می‌یابد و به زبان زندگی روزمره‌اش بیان می‌کند. اما در این تجربه #خدا در کجا قرار دارد و اساساً چه تصوری از خداوند می‌توان داشت؟ در این‌جاست که #عبدالکریم_سروش ’تعریف جدیدش از خدا‘ را در پسِ زمینه نظریه رویای رسولانه قرار می‌دهد. این خدا را چگونه می‌توان توصیف کرد؟ خداوندی که اگر بر او تعریفی وضع کنیم آن را تحدید (یا محدود) کرده‌ایم و او را به سان ابژۀ شناخت تصور کرده‌ایم. آن‌گاه که خداوند را ابژه‌وار تصور کنیم، یعنی بسان موجودی که جایی در جهان قرار دارد و موضوع بی‌طرفانه شناخت ما قرار می‌گیرد، بنابر این تحت سیطرۀ شناخت ما خواهد بود. در این‌جاست که به تعبیر پل تیلیش ’#تئیسم_الهیاتی‘ (theological theism) پدیدار می‌شود و در فلسفه علوم (philosophy of science) به سادگی در حد ’#فرضیه_خدا‘ (God as a theory) تقلیل پیدا می‌کند و وجودش موضوع اثبات یا انکار می‌شود. دقیقاً جایی که آتئیسم  (یا الحاد) طبیعت‌گرایانه و فلسفی در نفی آن به خوبی عمل می‌کنند. این مسیری است که از نظر متألهان جدید در عالم مسیحی کاتولیکی یا پروتستانی انحرافی از سنت الهیاتی کلاسیک ادعا می‌شود. انحرافی که بیش از آن که مدیون انقلت‌های فلسفی و علمی دانشمندان خداناباور، شک‌گرا و یا لاادریون باشد، ریشه در دیدگاه متألهان مؤمن و مدافع مسیحیت داشت.
اما این تنها یک سویه #الهیات جدیدی است که در نظر داریم. آن‌چه امروز خوانشی جدید از دیدگاه‌های عارفانه از نص مقدس و عرفای دوران قدیم با خود به همراه دارد گرایشی جدید در الهیات مسیحی است که عبدالکریم سروش از آن‌ها نیز در روایت خویش بهره می‌گیرد و از جملۀ آن‌ها الهیات هیچی (nothingness)، و یا خدا به مثابه هیچ، در نزد متأله و عارفی چون #مایستر_اکهارت، الهیات مرگ خدا و یا آتئیستی جریانی از درون الهیات پروتستانی به نام مسیحیان آتئیستی است. از جملۀ متفکران این جریان می‌توان به #توماس_آلتیزر و #ویلیام_همیلتون اشاره کرد. عبدالکریم سروش علاوه بر مضامین و معارف قابل توجهی که با تأسی به آرای مولوی مفصل بندی می‌کند، به این خوانش نیز نظر دارد. از نظر آلتیزر خدا مرده است. «خدا مرده است» عبارتی سده نوزدهمی است که فردریش نیچه آن را به کار برد. از نظر نیچه با ظهور دوران مدرن کلان روایت الهیاتی کلاسیک و خدا و تمدنی که بر اساس آن بنا شده بود، فرو ریخته. البته آن‌چه نیچه فراتر از این در نظر داشت فرو ریختن تمام کلان روایت‌ها و دیدن هر مفهومی به مثابه یک استعاره یا یک توهم بود. توهمی که ساحت امر واقع و حتی روش‌شناسی علوم تجربی را نیز در بر می‌گرفت. بر این اساس پوزیتیویسم نیز یک توهم است. اما این توهم‌ها به زبان روزمرۀ ما واجد فایده هستند، بر این اعتبار علوم تجربی و روش‌شناسی علوم تجربی می‌تواند توهمی مفیدتر در سامان بخشیدن به زندگی و بهبود کیفیت آن تلقی شوند، و گرنه هیچ ارجحیت و برتر ذاتی (essentialisti) و یا امری متعالی وجود ندارد که ضامن این برتری‌ها باشد. تنها خرد در عمل است که ارزش دارد. به عبارت دیگر همچنان روایت‌هایی که مفصل بندی نظری و به طور خاص فایدۀ عملی داشته باشند، بیش‌تر در موضع حقیقت ظاهر می‌شوند. و نه آن‌که حقیقتی استعلایی اعتبار آن‌ها را معین کند. از نظر توماس آلتیزر خدا مرده است. خدا مدت‌ها پیش از آن‌که نیچه مرگ خدا را اعلام کند مرده بود. خدا همواره در قلوب مؤمنان در حال مرگ است و از درون قلب ایشان است که دوباره متولد می‌شود. آلتیزر در ادامه می‌گوید: همچون مسیحِ (خداوندگار) که جسدش مصلوب شد، اما در تک تک قلوب مؤمنان زنده شد. بر همین اساس می‌توان نظر عبدالکریم سروش را این‌گونه فهمید: از نظر او اتفاق مرگ خدا برابر است با اتفاق تأسیس نهاد کلیسا و خدایی که کلیسا آن را معرفی و نمایندگی می‌کرد.
اما در خوانشی که مارتین لوتر از نامه پولس قدیس ارائه می‌دهد، هر جا که اجتماع مسیحیان باشد، کلیساست و این کلیسا دیگر نیازی به نهاد و نماینده ندارد. خوانشی که سروش از اسلام و الهیات اسلام ارائه می‌دهد، علاوه بر آن‌چه رفت، بر تجربۀ نبوی عرفای اسلامی چون جلال الدین مولوی، و آرای فلیسوفانی چون #ابن_خلدون نیز تکیه دارد. باری، زمانی که نهاد دین لزوم یا ضرورت نمایندگی و مشروعیت خویش را از دست داد دو اتفاق رخ می‌دهد. نخست، زمینه کافی برای گسست از سنت فراهم می‌شود. چنین خوانشی همچون رویکردی که ویلیام اوکام در نظریه ’تیغ اوکامی‘ یا اصالت تسمیه، بخش عمده‌ای از ادبیات نظام مدرسی را ناکافی، غیر پاسخ‌گو و حتی مطالعۀ آن را در حد اتلاف وقت فرو می‌کاهد. وانگهی، این مسئله از این لحاظ واجد اهمیت است که عبدالکریم سروش در عین حال سعی دارد برای عبادات خویش به سنت تکیه کند، اما این قبایی نیست که بر تن تمام مؤمنانی که چنین خوانشی را دارند راست بیاید. زیرا با این رویکرد تمام ورزه‌های دینی در عین حال که به عنوان تکلیف معرفی می‌شوند، یعنی تکالیفی ریشه‌دار در نص مقدس و سنت که این رویکرد می‌تواند شکل به جای آوردن آن‌ها را نیز از اعمال مرسوم خارج و به قلمرو اختیارات دلبخواهانه(arbitrary) سوق دهد. و مورد دوم این‌که عرفی و سکولار شدن نهادهای دینی و ورود بی‌مخاصمه عقلانیت فلسفی و علمی در رویکردهای متکثر امکان پذیر می‌شود. باید گفت که لطیفه‌ای پنهان در پرداختن به خدا و او را از قلمرو تعریف خارج کردن نهفته است، و به تعبیر مارتین بوبر، عارف و فیلسوف اگزیستانسیالیست یهودی ”حتی اگر نخواهیم به خدا رویکردی ابژه‌وار داشته باشیم، باز هم او را ابژه کرده‌ایم“. با این حال زمانی که خداوند از قلمرو تعریف خارج و توصیفی موسع پیدا می‌کند، ضرورت نمایندگی نهادهای دینی بنیان و در نتیجه مشروعیت دینی خود را از دست می‌دهد. حال اگر نهاد سیاست از مشروعیت دینی بر خوردار است، چنین رویکردی به معنای آن است که حکومت دینی نیز واجد مشروعیت دینی نیست. به بیان دیگر، این همان سکولاریسم سیاسی است که عبدالکریم سروش آن را بسان ’پدیده‌ای مبارک‘ معرفی می‌کند. بر این اعتبار، سکولایسم سیاسی همانقدر که دین را در جامعه پر طراوت و نیز تقویت می‌کند، به سکولاریسم فلسفی نیز محیط رشد و تکامل خواهد بخشید. 
با توضیح فوق، نظریه رویای رسولانه عبدالکریم سروش، در جامعه فعلی ایران، با وجود فارغ التحصیلان شاغل و بیکارِ ناراضی از وضعیت و کارایی نهادهای موجودی که رنگ و لعاب دینی به خود گرفته‌اند، همچنان که گفتمان سکولاریسم سیاسی را به لحاظ اجتماعی پذیراتر می‌کند، #سکولاریسم فلسفی را نیز به بدیل و جایگزین یکی از نیروهای متنفذ ارتقا می‌دهد. و در پایان این پروسه تاریخی در چه شرایطی می‌تواند کند یا تند شود، نه صرفاً موضوع علم، که به تصادف‌های تاریخی و اراده جمعی نیز بستگی دارد.

لینک کانال تلگرام

Beautiful lights of the sunshine; some paragraphs on daily human dignity

Interesting to see someone who used to contradict me by saying 'ethics' is an ideology, now tries to tell me what is good, still haven't figured out what is right and wrong.
Is it solely our benefits that define friendship, affinity, kindness, good and bad or right and wrong?
Is that a rich definition of 'friend' to 'ask' in hard times and to ignore indifferently in good times? I think it is the definition of misusing one's trust.
Is that a right act to use someone, by any means? Whether or not these actions come out of our survival instincts or the sexual ones, to me, these are neither civilized nor right for the well-being of the individual, let alone the social.
Fortunately or not, I know the relations of power. I know how to manipulate and I can do so. Still, I have chosen not to, for it is not right. I know what triggers what. And why people do specific actions in specific times. And why I am so? Because I have chosen to be a more civilized grown-up individual, someone who tries and loves to make himself and his society, even a bit, better. I have paid some price and I will pay more. Not easy, but beautiful. Because I am not a leech, and I haven't acted like one. Same goes with a friend: he/she ACTs like one.

#human #individual #power #friend #dignity

عبدالكريم سروش و تضادهای او


به قلم: میلاد کریمی
در مستند معرفت و مدارا بی بی سی که شرحی اختصاری بر زندگی سیاسی و فکری #عبدالکریم_سروش بود ، سه نکته وجود دارد که مایلم به نقد آنها بپردازم. پیش از هر وارد شدن به موضوع مایلم تاکید کنم که #سروش برای من متفکری مهم است و بخشی از رشد فکری خود را بدون تردید مدیون او بوده و هستم. اما در باب نقدها . 1- مسئله وارد کردن عرفان به سیاست بوسیله ی آیت الله خمینی . به لحاظ تاریخی بلاخص بعد از صفویه به تسامح ما با دو سنت مواجهیم . #سنت_فقاهتی و #سنت_صوفیانه. هرچند که این دو سنت در سیر تاریخی خود بده بستان هایی و روابط همسو  و غیر همسویی داشته اند ولی به شکل نهادی با دو سنت مجزا همراه با دو خوانش متفاوت از اسلام  روبروییم که در عموما در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. امری که در تفکیک دین شناسانه عبدالکریم سروش تحت عنوان دینداری معیشت اندیش ، تجربت اندیش و معرفت اندیش به آنها اشاره شده است. اما در باب آیت الله خمینی هرچند  که بحث هایی نه چندان مستند از علایق ایشان به ابن عربی یا مولوی وجود دارد ، وی را باید در قالب سنت فقاهتی قرار میگیرد. از سنتی که بلاخص از دوران قاجاریه از میرزا جعفر کاشف الغطا گرفته تا ملا احمد نراقی اغاز و به نوعی به نظریه ولایت فقیه ایشان منتهی می شود. امتزاج این دو به نظرم خود تفکیک های دین شناسانه خود عبدالکریم سروش را به چالش میگیرد. اما اگر بخواهم از منظر "#هرمنوتیک_سوءظن "به ان نگاه کنم ، این وضعیت نه محصول داده های فکری بلکه به نوعی نشان دهنده ی  علایق و انگیزه های سیاسی سروش است. سروش در اینجا از علایق سیاسی خود عبور نکرده و میلی هم برای نقد سیاسی این وجه از مبانی ، چنانکه در دین شناسی او میبینیم ، ندارد. نقد دوم من به مسئله ی "#آزادی_به_مثابه_روش" است. بطورکلی اسلام گرایان در مواجه با تمدن غرب و مولفه های ذهنی و عینی آن همیشه نوعی نگاه ابزاری را پیشه کرده اند. تبلور مفهوم ازادی در غرب با تمامی فراز و فرودهایش نه صرفا مبتنی بر روش ، بلکه مبتنی بر#ارزش هستند. تلاش نواندیشان دینی مانند سروش در " بکارگیری انتخابی "این مفاهیم ، نتیجه ناکامی و تناقضی است که سروش و دیگر نواندیشان دینی قدرت حل و تجمیع نظری آن ندارند. پیش از این هم نزد سروش در کتاب فربه تر از ایدئولوژی در بحث حکومت دموکراتیک دینی این نگاه مبتنی بر روش را دیده بودیم. تعارض ارزش های دینی با ارزش هایی مانند آزادی که منبعث ازفلسفه ی سیاسی لیبرال هستند. نتیجتا سعی در کنارهم قراردادن مصلحتی این دو عنصر متعارض دارند. به نظرم برخورد  های انتخابی ،غیرتاریخی ،پراگماتیستی و مبتنی بر مصلحت با مدرنیته ، وضعیت ناشفاف ما با جهان مدرن را تداوم می بخشد. 3- نقد سوم ناظر برمبحثی است که اصل ایده ی آزادی را نزد سروش مخدوش میکند. سروش در جایی در مستند می گوید که من جهان را از منظر اسلام فهمیدم. اگر بخواهم از منظر #جان_راولز و ایده ی " #اجماع_همپوشان " (over lapping consensus)او به نقد سروش بپردازم، تمامی کلان روایت ها مانند ادیان ، مارکسیسم و  لیبرالیسم کلاسیک و .... بر یک #ایده_جامع(copmprehensive idea) سوار هستند. این ایده های جامع چون مدعی حل تمامی مسائل در کلیت خود هستند رابطه ای با آزادی ،گفتگو و عدالت برقرار نمی کنند. این ایده های جامع مدعی تملک حقیقت هستند و رابطه ای با تکثر آن برقرار نمی کنند و عملا در شکل عینی آن سر از استبداد درمیآورند. سروش هنوز هم نتوانسته به نقد این تملک حقیقت بپردازد و در عین حال هم از مسئله ی #گفتگوی_کامل (perfect dialogue ) #هابرماسی هم صحبت میکند. این الگوی متضاد اساسا خود الگوی مصلحت اندیشانه ی آزادی به مثابه روش را به چالش میگیرد. اصولا هنگامی امکان گفتگوی کامل ، ازدی چه به مثابه روش و چه به مثابه ارزش وجود دارد که گذاری از این ایده ی جامع صورت بگیرد. در غیر اینصورت ما با مجموعه ای از المان های متضاد و غیر قابل حل مواجه خواهیم بود. ما در باب تضاد کلی تر در سروش : عبدالکریم سروش دو نظریه روشن در دین شناسی دارد 1- نظریه تکاملی دیدن معرفت دینی که در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت مطرح می کند و 2- نظریه بسط تجربه ی نبوی که ریشه ی خوانش های متفاوت او از مقوله ی وحی از در این نظریه نهفته است. این دو نظریه در دید من دو نظریه #انقلابی در انگاره های دین شناسی و الهیات است. اینکه شما در مقابل سنتی عظیم و ایستا خوانشی بدیل و فراگیر ارائه دهید ،  نشانی از شجاعت و تسلط و برجستگی کار سروش در این وادی است و قضاوت این تاثیر را باید به آینده موکول کرد. ام سروش انقلابی در دین شناسی در حوزه ی سیاست ، سروشی غیرانقلابی است و همیشه تلاش کرده به انضمام تجربه ی زیسته خودش در این وادی گام بردارد. این تعارض و ناهمگونی به نظرم دو وجه جدی زندگی سیاسی و فکری سروش است

لینک کانال تلگرام

کفایت الهیات سیاسی؟! (1)

باور به خدای بی‌صورت همانقدر که با شریعت نا همساز است با #تئوکراسی و ولایت مطلقه ناسازگار است. در عین حال علم مدرن و فلسفۀ علوم طبیعی دست خداوند واضع شریعت را از امور عالم کوتاه و کوتاه‌تر کرده است. باری، در عمل می‌توان به خداوندی ایمان آورد که آرام بخش قلب‌ها و معنا بخش به کل حیات است؛ #استعاره‌ای مبهم و رها از قیودی که تعاریف انسانی بر آن می‌زند. می‌توان توصیفی به طور عمده سلبی از خداوند ارائه داد و تجارب معنوی و بینش‌های مفید متعدد کسب کرد. اما دیگر نمی‌توان زیر سایۀ خالق بزرگ و نازل کنندۀ #شریعت پُلی رو به آسمان و امارتی روی زمین برنهاد. آن خالق بزرگ دیگر در میان ما نیست، شبحی محو شونده که توان بخشیدن #مشروعیت به هیچ کس را ندارد.

امیدها و هشدارها: یادداشتی دربارۀ مسائل مهم پس از انتخابات 96

امیدها و هشدارها: یادداشتی دربارۀ مسائل مهم پس از انتخابات 96


خطر پوپولیسم جریان اصول‌گرا «فعلاً» از میان رفت. اما خطر دوگانه‌های ویرانگر آزادی و استبداد، تحریم و تعامل با جهان و فقر و غنا همچنان باقی مانده است. و دولت روحانی در شرایطی تشکیل می‌شود که در این بزنگاه تاریخی وظایف مهمی را باید انجام دهد، که در غیر اینصورت باز هم دوگانه‌های مخرب تکرار خواهند شد. 
انتخابات اخیر اهمیت احترام به صندوق رأی و حفظ آن را در جهت حفظ منافع ملی نشان داد. از طرف دیگر جریان پیروز را متوجه شکافی در جامعه کرد که عدم توجه به آن مولد پوپولیسم احمدی‌نژادی و صورت مبتذل اخیر آن خواهد شد. اما این‌که دولت جدید چقدر می‌تواند برای رفع این مشکل تلاش نتیجه‌بخش انجام دهد به عوامل بسیاری وابسته است. 
اجرای سیاست‌های توسعه پایدار در ایران با چند مشکل عمده مواجه است. نخست: عدم چرخش نخبگان و ورود نیروهای جدید به صحنه که نتیجۀ «#باند_بازی » جریان‌هاست. اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان هر دو درگیر این باند‌بازی‌ها هستند که نمونۀ اخیر آن رد صلاحیت افرادی چون عبدالله مؤمنی و حذف حسین راغفر از لیست امید در انتخابات شورای شهر بود. راغفر به عنوان فردی که شاید بتوان او را جدی‌ترین فرد در حوزه مطالعات فقر و عدالت اقتصادی در ایران خواند در نتیجۀ همین باندبازی‌ها جای خود را به  افرادی چون #بهاره_آروین داد. همین مشکل را در وضعیت فعلیِ اصول‌گرایان بی‌اصول نیز می‌توان مشاهده کرد که به جز اطرافیان احمدی‌نژاد، نظیر بقایی یا رحیمی، برجسته‌ترین مثال‌اش جریان‌هایی درون سپاه است (و نه کل آن). مسئله در این‌جا صرفاً فعالیت اقتصادی سپاه، به مثابه یک نیروی مسلح سیاسی و اقتصادی نیست. بلکه عدم کنترل‌ آن‌ها و حاکم شدن اندیشۀ غارت و سود حداکثری بر این باندهاست که بر مشکل دیگر اصول‌گرایان یعنی ضدیت با «#نهاد » اضافه شده است. 
اما راه حل کنترل و مهار «باند»ها در کشور چیزی نیست جز تنظیم و اجرایی شدن #جریان_آزاد_اطلاعات ، #شفاف_سازی_بروکراسی و قانون‌مند کردن و تنظیم نحوه فعالیت نیروهای متنفذ و لابی‌ها. نیروهایِ متنفذ، خواهی نخواهی در بروکراسی، قراردادهای مالی، فعالیت‌های انتخاباتی و حتی سیاست‌ خارجی حضور دارند و خلاء قانونی موجود تنها به بی‌قاعده‌کردن آن‌ها انجام شده است.
از جمله دیگر مشکلات مهمی که دولت فعلی باید برای انجام آن جدی باشد: تنظیم نظام مالیاتی‌ سفت و سخت، کانالیزه کردن منابع مالی از نهادهای بی‌برنامه و مدیریت نشده فرهنگی-دینی و برنامه‌ریزی جدی در تحول نظام فشل آموزش و پرورش و توسعه محور کردن آن از ابتدایی تا دانشگاه است که شاید بتوان جدی‌ترین مشکل کشور دانست. مورد اخیر تنها با تکیه و یاری گرفتن از پژوهشگاه‌ها و آکادمی انجام خواهد شد، نه سخنرانی‌های اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی یا گرته‌برداری‌های موردی از سیاست‌های آموزشی دیگر کشورها و بخش‌نامه کردنشان و نه ایدئولوژیک کردنِ همیشه ناموفقِ کتب درسی. 
آزادی‌خواهی و اصلاح‌طلبی در مطالباتی چون رفع حصر و آزادی بیان و زندانی‌های سیاسی نه خلاصه می‌شود و نه چندان اهمیت اساسی دارد. سیاست‌مداران ما باید برای تنظیم سیاست‌های توسعه پایدار و نهادمند کردن آن با یکدیگر به مصالحه برسند، جریان‌ اصول‌گرایی ناچار است به جای گدایی رأی، فریاد محروم دوستی و سیاست‌های توزیعی حساب‌نشده، سیاست‌های‌ توزیعی‌اش را ناظر بر تقویت تولید ملی و صنایع سنگین و افزایش ثروت ملی (به جای مگامال سازی و تقویت واردات و توجه محدود به پروژه‌های کوتاه‌مدت و کارگاه‌های زودبازده برنامه‌ریزی نشده) تنظیم کند و برای مهار پوپولیسم مضر و قدرت‌طلب کوری که آبرویش را ریخت، به نهادهایی توجه کند که مطالبات اقتصادی، حقوقی، #صنفی و #سندیکایی کارگران و اقشار ضعیف جامعه امکان مهار شدن و تعدیل پیدا کند.
انتخابات 96 نشان داد، جریان‌های قدرت برای بقا نیاز دارند به دنبال مطالبات مادی و زمینی مردم و جامعه باشند؛ واقعیات زندگی. زمین بازی مشترک همۀ ما این‌جاست. حال با توجه به تمام مشکلات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و بین‌المللی و وضعیت پرآشوب منطقه آیا جریان‌های سیاسی حاضر به مصالحه‌ و یاری جستن از تمام نیروهای فکری و توسعه‌خواه هستند یا خیر.

لینک کانال تلگرام

Sunday, June 18, 2017

انتخابات، مطالبات و مشارکت (آرشیو انتخابات 96)


با واسطه از یکی از نزدیکان در بیت آقای #خامنه‌ای شنیدم که گفت دوران ریاست جمهوری خاتمی به حضرت آقا عرض کردم چرا به این آقای #خاتمی تذکر نمی‌دهید که این‌کارها را نکند. و آقای خامنه‌ای گفت: «شما نمی‌دانید با رئیس جمهوری که بیست میلیون رأی دارد، نمی‌توان به سادگی حرف زد»

منازعه‌های انتخاباتی به سمتی رفته است که برای حامیان اصلاحات و اعتدالی حفظ قدرت به معنای کمترین اقدام برای نجات کشور است و برای حامیان اقتدارگرایی صرفاً کسب قدرت بدون هیچ برنامۀ مشخص و قابل دفاعی. تغییر دادن مقدار توزیعی یارانه‌ها از 250 هزار تومان به 150 هزار تومان و صحبت از افزایش نامعقول مالیات‌ها در شرایطی که صنعت فرسوده کشور هنوز حتی به قدرت یک دهه گذشته نرسیده است تنها نشان بی‌سوادی نیست.
گفتار حسن روحانی امروز به دفاع از عملکرد چهار سالۀ خویش و انتقاد از وضعیت اقتصادی و سیاست خارجی زمانی محدود شده است که دولت را به دست گرفت. و از طرف دیگر وارد شدن به نزاعی انتخاباتی است که به ظاهر تنها راه بقای آن حمله متقابل به جریان اقتدارگرا و نه صرفاً ایجاد دوگانۀ روحانی – رئیسی و روحانی – قالیباف که دوگانۀ روحانی – خامنه‌ای است. انتخابات این سال هم به دلیل کهولت سن رهبری، و هم به دلیل آرایش استراتژیک نیروهای سیاسی اقتدارگرا و اصلاح‌طلب (و میانه‌رو) که کم و بیش جرأت نقد و حتی تمسخر رهبری را پیدا کرده‌اند به یکی از مهم‌ترین انتخابات تاریخ چهاردهه جمهوری اسلامی بدل شده است. 
باری، با این توضیح طرح مطالبات مهم‌تر در حوزۀ عمومی از جمله بستر سازی هر چه بیشتر برای تنظیم و تقویت نظام #مالیات‌گیری علاوه بر حمایت از سرمایه‌داران و کارفرمایان حوزه تولید و نیز حرکت به سمت غیر امنیتی کردن تشکل‌های #صنفی و #کارگری و تضمین حقوق افراد و گروه‌هایی که می‌توانند در بخش دولتی یا خصوصی مطالبات اقتصادی، رفاهی و اجتماعی خویش را مطالبه و به دست آوردند هم بر عهده رئیس جمهور است و هم جامعه سیاسی. مطالباتی که حتی حرکت جزئی به سمت آن‌ها تغییرات مهمی را در سال‌های آتی به نفع اقشار کم‌درآمد به بار خواهد آورد، و این محصول با کم‌ترین تبعات سیاسی یا امنیتی به ثمر خواهد نشست. 
تحقق مطالباتی از این دست تنها به دست کاندیدایی انجام خواهد گرفت که امروز نماینده اقتدارگرایی، امنیت‌گرایی و قدرت‌طلبی صرف ”نباشد“. بدیهی است که جریان سیاسی اصلاح‌طلب، با بدنۀ نه چندان جوان، کف خواسته‌های طرفداران توسعه سیاسی و اقتصادی ایران است. اما نباید از این امر غافل بود که ”توقف“ در شعارهای انتخاباتی کلی و هیجان‌انگیز حتی در صورت پیروزی حسن روحانی جز سرخوردگی به بار نخواهد آورد. تجربه‌ای که پس از دوم خرداد به ظهور احمدی‌نژاد و پوپولیسم اقتصادی او انجامید. 
آن‌چه پیروزی حسن روحانی می‌تواند به ارمغان آورد فرصتی تاریخی است که مطالبات و خواسته‌هایی نظیر آنچه در بالا گفته شد بستری مناسب برای طرح و پی‌گیری پیدا کنند و اقشار ضعیف‌تر جامعه را بیش از پیش و مصمم‌تر برای پیش‌رفت آگاه و توانا کنند.
اما تمام این‌ها تنها و تنها یک شرط لازم دارد، اگر مشارکتی ملی در کار باشد. تحریم انتخابات و اکراه از صندوق رأی به بهانه‌های مختلفی چون «همه چیز از قبل مشخص است» استدلالی نیست که هیچ متخصصی با آن موافق باشد؛ تحریم انتخابات نه به لحاظ سیاسی و یا اقتصادی هیچ توجیه تخصصی، عقلانی، علمی و عملی ندارد و نه هیچ حاصلی جز بدتر کردن شرایط. هر گونه تغییری شجاعت می‌خواهد و واقعیت امروز و #انتخابات_96 به ما می‌گوید آن‌هایی که پیش‌تر انتخابات را تحریم می‌کردند، امروز برای «این کم‌ترین تغییر» یعنی حضور در پای صندوق‌ها شجاعت نشان دهند: برای خودمان، فرزندانمان و #ایران مظلوممان.

لینک کانال تلگرام

تحریم انتخابات: استراتژی شکست خورده (آرشیو انتخابات 96)

نسخه ی اصلی ( متن انگلیسی ) بررسی 171 مورد تحریم انتخاباتی در جهان از سال 1990 تا 2010 میلادی و نتایج فاجعه بار آنها
پژوهش و تدوین : متیو فرانکل - موسسه ی بروکینگز

دموکراسی، انتخابات و گفتار انتخاباتی (آرشیو انتخابات 96)

دموکراسی، انتخابات و گفتار انتخاباتی

مسئولیت ما در قبال ایران چیست؟

«#دموکراسی رژیمی خود اصلاح‌گر است» این سخن #دو_توکویل در ستایش دموکراسی است، اما سویه دیگر رژیم دموکراسی، مسئله #مشروعیت (legitimacy) یا به بیان بهتر حقانیت است. زمانی که نظم طبیعی (natural order) مشروعیت تصمیم‌گیری را به پدر خانواده، رئیس قبیله یا پادشاه و #خدا می‌داد، دموکراسی این حقانیت را به مردم می‌دهد. مردمی که به طور عام نه از روی خیر جمعی که بر اساس امیال، خواسته‌ها و منافع فردی خویش تصمیم می‌گیرند. این امیال، خواسته‌ها و منافع فردی از #روشنفکران و تحصیل‌کرده‌ها و فعالان سیاسی گرفته تا عامه مردم مشارکت کننده در رژیم دموکراسی همواره متغیر است. بنابر این حقانیت در رژیم دموکراسی امری ایستاده بر مغاک، و بر هیچ‌بنیان ثابتی استوار نیست. سخن در شرح این موضوع بسیار بلند است، اما مهم این است که مشارکت در رژیم دموکراسی بی‌توجه به آنکه مکانیسم دموکراتیک تا چه میزان محدود و کنترل شده باشد سست کننده هر مبنای مشروعیت ثابتی‌ست. به عنوان مثال زمانی که نظریه #ولایت_فقیه مطرح می‌شود، بلافاصله دو نظریه «#کشف» و یا «#انتخاب» ولی‌فقیه به میان می‌آید که به هر شکل، به دست مجلس #خبرگان که نیمی از اعضای آن انتخابی است انجام می‌گیرد. اعضایی که یکی از موضوعات مورد جدل آن‌ها همین دو نظریه است. ساز و کار دموکراسی، حتی تا این اندازه محدود، فرایند مشروعیت زدایی امر قدسی را پیش می‌گیرد، و این فرایند بی‌تردید نهادها و مقام‌هایی را سکولار می‌کند که از ابتدا محتوم به این نتیجه گشته‌اند.

با در نظر گرفتن توضیح بالا به موضوع انتخابات در کشور می‌رسیم. دموکراسی در کشورهای اروپایی سابقه‌ای چند صد ساله دارد و بخشی از همین فرایند دموکراتیک در آن‌ها با تقلب، دست‌کاری و محدودیت‌های فراوان آغاز شد اما مسئله مهم در تمام طول این تاریخ، حفظ «#حق_رأی» بوده است. حق رأیی که در برخی از کشورهای اروپایی تا دهه‌های اخیر نیز محدودیتهای غریبی داشت. به عنوان مثال در سوییس زنان تنها از سال 1971 حق رأی کسب کردند.  این مسئله نکته‌ای را برای مخالفان و تحریم‌کنندگان انتخابات روشن می‌کند: رژیم دموکراسی خواسته یا ناخواسته، دیر یا زود، حقوق بیش‌تری را در خود به رسمیت می‌شناسد. پس برای رشد این رژیم ناچار به بلند نظری هستیم. چشم‌اندازی که فراتر از عمر ما، با چشم‌داشت به آیندگان و در عین حال بهترین گزینۀ «عملی» پیش‌روی ما و وضعیت فعلی ما باشد.


گفتاری که نظام #جمهوری_اسلامی بر اساس آن شکل گرفت، گفتار مسلط #طبقه_متوسط_شهری بود که نقش موتور محرک انقلاب یا ’دژکوب‌‘ را ایفا کرد. پس از شکل گیری رژیم و پس از زمانی که سید محمد خاتمی رئیس جمهور شد و اقبال و همراهی این طبقه را که بخش عمدۀ طبقه متوسط، تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی، روزنامه‌نگاران، روشنفکران و اهل کتاب را به دنبال داشت، نظام با مسئله‌ای جدی مواجه شد: طبقه‌ای که او را بر سر کار آورده بودند، اکنون به طور جدی مشروعیت و حقانیت آن را به سؤال می‌کشیدند. اما پس از ظهور #احمدی_نژاد، و تمایل میلیونی عموم به او، نظام متوجه جمعیتی شد که برای نخستین بار می‌توانست برای تصدیق مشروعیت و حقانیت خویش به آن‌ها مراجعه کند. بهترین مثال این ادعا، راهپیمایی 9 دی است. به نقل از سردار قاسمی، که از حامیان جبهه پایداریِ (سابق و #جمنا ی امروز!)، و از #اصولگرا های تندرو است، بخش عمدۀ جمعیت نُه دی از شهرستان‌ها و روستاها جمع آوری شده بود. همین مسئله تا حد زیادی در سایر شهرستان‌ها نیز گزارش شده است. این مسئله سبب شده است که جریان اصول‌گرا به طور خاص، و تمام جریان‌های سیاسی نظام به طور کل این جمعیت را بیش‌تر مورد توجه قرار دهند. جمعیتی که دوست دارد سیاست‌مداران را زمانی ببیند که به جدی‌ترین و در عین حال روزمره‌ترین خواسته‌های آن‌ها اشاره کنند. این جمعیت سیاسی نیست. اصلاً جریان‌های سیاسی را به خوبی نمی‌شناسد، اما زمانی که سیاست‌مداری «حال سیاست‌مدار دیگری را می‌گیرد» یا «پوزش را به خاک می‌مالد» بسیار خوشحال می‌شود، نه زمانی که رئیس جمهور صحبت از بیمه درمانی کند، یا صحبت از محیط زیست. او خانه می‌خواهد، کالای فراوان و ارزان می‌خواهد، او از وام‌های سنگین بانکی ناراضی است نه از وضعیت صنعت و اشتغال‌زایی در مقیاس کلان، و نه از مدل اقتصادی و یا حقوق سیاسی و شهروندی خویش. 
اگر نگاهی به شعارهای کاندیداهایی نظیر #قالیباف و #رئیسی بیافکنیم دقیقاً همین مسئله را مشاهده می‌کنیم. افرادی که اگر پیش‌تر رأی آوردن را با شعارهای «شکم» قباحت پیروزی #روحانی می‌دانستند اکنون با تأکید بر «توزیع پول» و اقتصاد روزمره مردم به دنبال رأی هستند. تأثیر گذاری این مسئله را می‌توان در رأی پنج میلیونی مهدی #کروبی در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری سال 84 با شعار 50 هزار تومان یارانه ماهیانه نیز مشاهده کرد. شعاری که به شکلی دیگر و #عوام_گرایی بهتر و وسیع‌تر به دست احمدی‌نژاد انجام گرفت و علاوه بر تکنیک «تخریب و دشمن‌سازی از حریفِ» قدرتمندی چون هاشمی به بهترین شکل موفق شد. این گفتار امروز به طور خاص در چهره دو کاندیدای جبهه اصول‌گرا یعنی قالیباف و رئیسی نمودی آشکار دارد. دو کاندیدایی که در صورت پیروزی به اقتصاد توزیعی و روزمره دامن خواهند زد و به طور مشخص و علمی در برآورده کردن شعارهای جاه‌طلبانه و یا ساده لوحانۀ اقتصادی خویش ناکام خواهند ماند و در حوزه صنعت، ساخت و ساز، گمرکات و البته نفت کارگزاری سپاه پاسداران را که اکنون به لابی پر نفوذ مسلح، سیاسی، ثروتمند و کم سوادی تبدیل شده به شدت قوت خواهد بخشید. 
به عنوان نویسنده این یادداشت با آشنایی خوبی که از تفکر حاکم بر (به اصطلاح) اتاق فکری قالیباف دارم، معتقدم انتخاب هر کدام از این دو گزینه نه تنها به بهبود اوضاع کمک نخواهد کرد، بلکه با دامن زدن به آشفتگی‌های اجتماعی، روانی و اقتصادی کشور نظام #جمهوری و #جمهوریت را به مخاطره خواهد افکند. حال به پرسش نخست باز می‌گردم #مسئولیت ما در قبال کشور چیست؟ مسئولیت ما در قبال #پیشرفت ایران چیست؟

لینک یادداشت در کانال تلگرام

Sunday, April 23, 2017

نیازمندی‌های‌ همشهری سکولار

به #انتخابات ریاست جمهوری سال 96 در حالی نزدیک می‌شویم که تحولات تعیین کننده‌ای در جامعۀ ایرانی و بدنۀ جوانش در حال وقوع است. نوشته حاضر به دو مسئله مرتبط می‌پردازد: نخست توصیفی اجمالی از آرایش استراتژیک نیروهای سیاسی در انتخابات ریاست جمهوری 96 با توجه به اقتصاد سیاسی نظام و دوم جایگاه جماعتی نوظهور در بدنۀ جامعه که با نام #سکولار ها می‌شناسیم.
اکنون بخش قابل توجهی از طبقه متوسط تحصیل‌کرده به میزانی از بینش سیاسی رسیده است که شرکت در #انتخابات ایران با تمام محدودیت‌هایش را بهتر از عدم مشارکت می‌فهمد. به بیان دیگر در شرایطی که امکان مشارکت سیاسی تقریباً محدود به انتخابات می‌شود، غیبت جماعتی که به عنوان #لیبرال‌ها، چپ‌ها، روزنامه‌نگاران، فعالان سیاسی، #طبقه_متوسط تحصیل‌کرده، #روشنفکران حوزه عمومی، حامیان# مدرنیته و سکولارها (در معنای فلسفی و سیاسی) می‌شناسیم افزون بر حاشیه راندن و محدود کردن این جماعت به حوزه شخصی خویش، مخالفان ضد توسعه مدرن را افسار گسیخته‌تر می‌کند و رشد جامعه ایرانی را کندتر. بنابر این موضوع این یادداشت نه مشروعیت انتخابات، و نه مشروعیت نظام، بلکه استفاده از تمام ظرفیت‌های قانونی با هدف توسعه مدرن کشور است.
اگر دو گفتار عمده #محافظه‌کاری و لیبرالی را در صحنه سیاسی و اقتصادی ایران فرض بگیریم و محافظه‌کاران را طیفی از افراد سنتی تا افراطی‌ بدانیم که کم و بیش در مورد مسائلی با همدیگر هم‌دلی دارند، از جمله بدبینی به #دموکراسی، اسلام‌گرایی، طرفداران تقدس مالکیت خصوصی (با خوانش‌های لیبرالی و یا اسلامی) و مخالفان ارزش‌ها، سبک، و روح متلاطم اما آزاد زندگیِ مدرن. و اگر گفتار لیبرالی را به طور خاص با تأکید بر #لیبرالیسم اقتصادی و پس از آن لیبرالیسم فرهنگی و سیاسی طیفی دیگر در نظر بگیریم جریان #اصلاح‌طلب و #اعتدالی را می‌توانیم تلفیقی از لیبرالیسم اقتصادی، و محافظه‌کاری میانه‌رو بدانیم و جریان‌های عمده اصول‌گرا را بیش‌تر محافظه‌کار و کمتر لیبرال (به لحاظ اقتصادی) در نظر بگیریم و متعاقب آن جریان‌های اصول‌گرای به اصطلاح تندرو نظیر #پایداری یا #جمنا را در منتها علیه طیف محافظه‌کار و همچنان به لحاظ اقتصادی لیبرال قرار دهیم.
در این‌بخش پیش از هر چیز ذکر این نکته بسیار مهم است که بدانیم ساز و کار اقتصادی- سیاسی نظام و روابط نیروهای اقتصادی عمده در کشور چگونه است. پس از اصلاحات اقتصادی با رویکردی مهندسی در مدیریت که در زمان هویدا کلید خورد، بیش از یک دهه پس از انقلاب اسلامی ایران در نیمه اول دهه هفتاد یعنی زمان ریاست جمهوری #هاشمی رفسنجانی و شهرداری غلامحسین #کرباسچی، مسیر پیشین خود را از سر گرفت. در این دوره ما با تصویب قانون فروش تراکم در شهرداری، تأسیس نهادهای اقتصادی لیبرال نظیر بانک، بورس، فروشگاه‌های زنجیره‌ای، و در فرهنگ، حوزه‌های هنری، فرهنگ‌سراها و دارالقرآن‌ها مواجه بودیم که همگی ساز و کار بازار و بافت فرهنگی کشور را به سمت لیبرالیسم فرهنگی، و سکولاریسم نهادی پیش برد. اما در حوزۀ اقتصاد، با مستقل شدن نهاد شهرداری، تأمین مخارج عمدۀ آن نه با عوارض ناکافی مردم، بلکه با فروش تراکم حاصل شد و طی سال‌های بعد با تصویب افزودن «یک و نیم» طبقه به قانون تراکم، که با پیشنهاد #احمدی_نژاد انجام گرفت، درآمدهای عمده‌ای به دست عده‌ای کارگزار مشغول در معاملات املاک و مستقلات افتاد که در حوزه بافت شهری به ساخت برج‌ها و سپس مگامال‌ها سوق یافت. به عنوان مثال، و به نقل از یکی از مشاوران شهرداری تهران، اکنون 400 مگامال مجوز ساخت گرفته‌ است که فعلاً فقط 60 تای آن‌ها مشغول به کار هستند. روندی که در آینده‌ای نزدیک تهران را به فروشگاه بدل خواهد کرد. وانگهی، درآمدهای حاصل از رانت نفتی منبعی دیگر از ثروت را برای دولت تشکیل می‌دهد. این دو منبع عمده سرمایه اکنون موضوع اختلاف دو جریان عمده سیاسی در ایران است که در یک سوی آن‌ محافظه‌کاران اصول‌گرا قرار دارند و در سوی دیگر اعتدال‌گرایان و اصلاح‌طلبانی کارگزارانشان به ترتیب سپاه و تیم کارگزاران هستند. اما نکته‌ای را نباید غافل بود: پس از ابلاغ سیاست‌های اصل 44 قانون اساسی، جمهوری اسلامی به لحاظ اقتصادی هیچ مدلی برای اجرای آن‌ها جز خصوصی سازی به اصطلاح نولیبرالی در دستور کار نداشته است. به بیان دیگر چارچوب کلی سیاست‌های اقتصادی دولت احمدی‌نژاد، با وجود شلختگی‌های مالی و اتلاف درآمدهای مدیریت نشده، تفاوتی با دولت روحانی ندارد. مقصود از واژه نولیبرالی نیز در اینجا سیاست‌های مقررات زدایی و واگذاری‌ها به بخش‌ خصوصی‌ست که عمدۀ فعالیت غیر مولدش به تضعیف صنعت داخلی و تولید ملی منتهی شده است. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که نپرداختن به گفتار حقوق کارگری و حقوق اجتماعی اصناف کارگری و کارمندان بخش خصوصی و دولتی و امنیتی کردن مطالبات اقتصادی تبعاتی مخرب برای واحد سیاسی به دنبال خواهد داشت. تبعاتی که به طور مشخص از نظر تمام نیروهای سیاسی در صحنه نادیده گرفته شده است.  
با توضیح بالا، مادام که ساختار اقتصادی جمهوری اسلامی چنین کارکردی داشته باشد، تمام جریان‌های سیاسی عمده، از جمله اصول‌گرایان با درگیر شدن در اقتصاد نولیبرالی دچار نتایج منطقی و در نتیجه سازوکار فرهنگی و سیاسی آن خواهند شد که به طور کامل با خواست و اهداف انقلاب و ایدئولوژی مشروعیت بخش آن در تناقض است. یکی از نتایج چنین روندی را به سادگی می‌توان در تیم شهرداری تهران مشاهده کرد: پدیده‌ حزب_اللهی‌های_پست_مدرن! ضدمدرن‌هایی پر زرق و برق که هم مداحی گوش می‌دهند، هیئت می‌روند، و البته معشوقه دارند، مزورانه به تکثر عقاید باور دارند و در عین حال مذهب خویش را حقیقت مسلم می‌دانند، با مظاهر مصرف‌گرایی مدرن مشکل دارند اما در عمل آن را همراهی می‌کنند. جریانی به شدت ایدئولوژی‌ زدوده، سرگردان و فرصت طلب با گفتاری که اعتبارش را در شعار «مدیریت جوان»، جهادی و کارآمد می‌جوید، نه در ارزش‌های اسلامی پیشین. با این توضیح، برای خواننده مشخص است که جریان اعتدال‌گرا که در این رویه پیش‌قدم بود، اکنون در کجا ایستاده است.
یکی از نتایج منفی این رویکرد در اقتصاد تضعیف امکان کنش جمعی و برآمدن افرادی مستأصل (یعنی از ریشه کنده شده)، مضطرب، ترسو و مقهور در طبقه متوسط شهری است که آزادی‌‌اش «یواشکی»، به لحاظ معرفتی از هم گسیخته و منقاد برابر شرایط موجود است تا از هر آب گل‌آلودی ماهی صید کند. این افراد، با سطح رفاهی متوسط به بالا یا افزون بر آن‌ها محرومانِ کین‌توز، همگی جامعۀ هدف سیاست‌مداران پوپولیست و یا حرفه‌ای هستند. سیاست‌مدارانی که به جای پرداختن به موضوعات کلان با شعار کردن دغدغه‌های و گفتار روزمره این جمعیت کسب رأی می‌کنند. جمعیتی که نه روزنامه‌نگاران، روشنفکران چپ و یا لیبرال، اهل آکادمی و یا پیش‌گامان فکری و هنری جامعه، که جمعیتی به طور کل غیرسیاسی و گاه ضد کلیت نظام است. توده‌ای که پس از دوم خرداد، اولین بار احمدی‌نژاد مشروعیت مردمی خویش را از میانشان کسب کرد و به عنوان نمونه گفتار روزمرۀ مردم را: «این همه پول نفت کجا میره؟» به مطالبه «چرا نباید پول نفت سر سفره‌های مردم باشه؟» بدل کرد و چند سال بعد، به همین نسق، سخن از هویت ایرانی کرد. در میان اصلاح‌طلبان نیز همین ادبیات در شعار یارانه‌های 50 هزار تومانی کروبی وارد شد. در چنین وضعیتی توسعه مدرن ایران تنها با نگاه به بخشی از مردم امکان پذیر است که هم تحصیل‌کرده است و هم موقعیت خویش را در زندگی مدرن شهری درک می‌کند و سبک زندگی به نسبت مشخصی دارد. به لحاظ تعداد، نه اکثریت چیره، که اقلیتی پرشمار و کاملاً مؤثر است و با این وجود هنوز به نوعی خود آگاهی جمعی نرسیده است. آگاهی‌ای که او را از سلولی جدا افتاده و کم اثر به نیرویی پر نفوذ بدل کند.
اکنون که نسل‌های تحصیل‌کرده به مثابه فرزندان چنین سازوکار اقتصادی-سیاسی وارد اجتماع شده‌اند، سرخورده از ایدئولوژی‌اند و دین و زندگی سنتی و یا شبه آن را محدود کننده اختیاراتشان می‌دانند، به لحاظ تعداد قابل توجه اما ناآشنا با هویت خویش پتانسیلی را فراهم آورده‌اند که در تغییر بافت اجتماعی و سیاسی آینده کشور تعیین‌کننده است. این جمعیت برخلاف بسیاری از تحصیل‌کرده‌ها و روشنفکران عمومی دهه‌های پیش و پس از انقلاب نیستند که به دنبال رهبران و سخنرانان منبر نشین باشند و به تقدم اندیشه بر عمل معتقد و یا راهنمایی ایدئولوژیک را جستجو کنند. ایشان هویت ناشناخته‌شان را نه در اندیشه که در «سبک زندگی» فعال خویش ”نشان می‌دهند“. سبکی که به طور عمده نتیجه ساختار اقتصادی حاکم است. ظهور مشخص‌تر سبک زندگی مدرن در شهرهای بزرگی چون تهران، جمعیتی از تحصیل‌کرده‌ها را شکل داده است که شجاعانه برای زندگی خویش دست به انتخاب می‌زنند و بدون تعدی به فرهنگ غالب جامعه نضج می‌گیرند. نمونه بنیادین این رویه را در جامعه می‌توان در پدیده «ازدواج سفید» مشاهده کرد، که حتی اعتراض رئیس دفتر بیت رهبری را نیز در پی داشت. اعتراضی که به طور مشخص به رشد فزاینده آن در تهران اشاره دارد. اما مشکل عمده‌ای که این جریان اجتماعی – فرهنگی دارد فقدان هویت جمعی است. هویتی که خودش را نه با اندیشه‌ای خاص که فراتر از آن با عقلانیت، توسعه، آزادی و آگاهی در معنای عام مدرن تعریف می‌کند و نه سنت یا مذهب. چنین جریانی با فقدان اصطلاحی دست و پنجه نرم می‌کند که چون چتری (umbrella term) وجه اشتراک خود را با افرادی مشخص کند که سبک زندگی نظیر او دارند. این جماعت می‌تواند مانند اجتماعی سازمان یابد که گاه خود را با عناوینی چون «#ما_مدرن‌«ها و «#ما_سکولار»ها شناسایی می‌کند. هویت جمعی بدون سازمان و تشکیلات، و حتی کنش سیاسی جمعی، اما مشترک در یک ادبیات هم پیوند؛ «سکولار» بودن. اجتماع سکولار تشکیل شده از افرادی است که شجاعانه در زندگی خویش دست به انتخاب می‌زنند و در هر حوزۀ تحصیلی یا پیشه‌ای به خودآگاهی از هویت سکولار خویش نیازمندند. امروز جریان سکولار فلسفی-سیاسی متشکل از روشنفکران، نویسندگان و تحصیل‌کرده‌ها برای تشکیل لایه‌ای نازک اما به قوت تأثیر گذار در اجتماع امروز و آینده نیازمند به استفاده از قاموس واژگان #سکولار و #مدرن در ادبیات خویش است؛ شرط لازم و کافی تصدیق هویت جمعی ایشان.


آدرس یادداشت در کانال تلگرام:

Saturday, April 8, 2017

فردگرایی و لیبرالیسم

#individualism is not the setback of #liberal thought, which is for making an autonomous man self-sufficient of any gods, it's the obsessive economic utilitarianism, the setback, with its 'invisible hand' of whatever god it believes in that made the #human so lost in his/her private property but not the autonomy to perceive the existence from within himself or herself through all the individuals.

#فردگرایی مشکل اندیشه #لیبرالی نیست که به دنبال ایجاد انسان خود آیین و بی نیاز از هر خدایی است. مشکل فایده گرایی اقتصادی افراطی و "دست پنهان" هرخدایی است که معتقد به اوست. اندیشه ای که #انسان را بسی در مالکیت شخصی او سرگردان، اما او را نه برای درک هستی از درون خویش تا تمام "فرد"ها خودآیین کرده است.

https://t.me/shahabghadiri/120

پایان تئولوژی!!!!

نویسنده محترم و گرامی لطفا ایده قشنگ خودتان را که در ۱۵ صفحه بیان کردید به صورت مقاله یا جزوه چاپ فرمایید نه در چند جلد کتاب با بیش از هزار صفحه که متشکل از مصاحبه ها مناظره ها و سخنرانی های تکراری، البته با موضوعات متفاوت است. به این کار میگویند حرافی و کتاب سازی. آنهم با ذکر کمترین ارجاعات در موارد لازم. تکرار میکنم ایده تان مهم است، بیشتر از پول بنده و کمتر از وقت خواننده!

#عصبانی_از_بیژن_عبدالکریمی

ملی گرایی و احمدی نژاد

به تازگی عده‌ای هم پیدا شده‌اند که همراهان آقای #مشایی را «#ملی_گرا» می‌دانند. 
چند نکته لازم به تذکر است: به طور کلی و اختصار دو تعریف از ایران به مثابه ملت داریم. یکی در معنای متأخر nation است که در جغرافیای سیاسی و حقوق سیاسی کاملاً مشخص است. دیگری هم به ایران فرهنگی اشاره دارد که گسترۀ جغرافیایی آن وسیع‌تر است و مشروعیت خود را نیز از منابع تاریخی و آثار کلاسیک ادبی رایج برمی‌گیرد. 
هر دوی این تعاریف متضمن آن است که بتوانیم مفهومی به نام «#منافع_ملی» را با آن شرح دهیم و برایش مصداق تعیین کنیم. 
آقایان مشایی، #احمدی_نژاد و مریدشان آقای #بقایی در عمل نشان داده‌اند که نه تنها تعریفی از منافع ملی ندارند*، بلکه صرفاً از مسائل مطرح در حوزه عمومی برای تحریک مردم به نفع مقاصد گروهی خود بهره می‌گیرند. نام این افراد نه ملی گرا، که شارلاتان است. شرایط ظهور این دست آدمها هم زمانی پدید می‌آید که سیستم موجود با مشکلاتی جدی روبروست و هیچ یک از آلترناتیوهای موجود بهبود بنیادین شرایط را نوید نمی‌دهد. 


* این شلختگی فکری را می‌توان گاه در گفتار «مهدی گرایی» مشاهده کرد که آن را تا مبتذل‌ترین شکل ممکن تقلیل می‌دهد (مثال: ماجرای هاله نور یا مستند «ظهور نزدیک است»)؛ گاه خود را در کسوت تجدد گرایی کوچه-بازاری عرضه می‌کند و عصر دین‌گرایی را مانند اسب سواری پایان یافته معرفی می‌کند (اشاره به یکی از سخنرانی‌های مشهور آقای مشایی) (تعارض با مثال قبل)، گاه با نامه نوشتن به محمد خاتمی، خودش را به اصلاح‌طلبی نزدیک می‌کند. استراتژی‌ای که هدفش نه جلب رأی اصلاح‌طلبان که دست گذاشتن روی چهره‌ای به «حاشیه»‌رانده شده برای تحریک و جلب توجه بیشتر عموم است و دقیقاً به همین دلیل است که حتی در کسوت نوعی حزب اسلامی-ایرانی خودش را نشان نمی‌دهد زیرا می‌خواهد انعطاف خویش را در تصرف هر مسئله اجتماعی و بهره‌بری از آن حفظ کند. به همین مثال‌ها بیافزایید یهودستیزی، تحریک عرب‌ستیزان و باستان‌گرایانِ به طور عام کم‌سواد و هم‌دلی با میراث باستانی ایران و در عین حال تحریک قوم‌گرایانی چون اعراب خوزستان با تأکید بر حقوق شهروندی. این مثال‌ها در ساده‌لوحانه‌ترین برداشت شرایط نشان از آشفتگی فکری دارد، اما آن‌چه با واقعیت امر تناسب دارد همان تعین کامل فرصت‌طلبی سیاسی است که تمامش را خواستِ کسب قدرت تعریف می‌کند و، نه به هیچ وجه، منافع ملی. اما چه شرایطی موجب تولید وضعیتی چنین می‌شود که میان‌مایه‌‌گان بدون برنامه‌ و با طرح پرسش‌های بنیادین، اما بدون پاسخ روشن، در کسوت دلقک‌های سیاسی محبوب ظاهر می‌شوند موضوعی شایسته تأمل همگانی است.

به مناسبت روز مادر و روز زن

به مناسبت روز مادر و روز زن

سیزده یا چهارده ساله بودم که معلم ادبیات فارسی مرا پای تخته فراخواند. هفته‌های اول مهر ماه بود. قبل از آنکه حسب معمول درس بپرسد 
گفت: غدیری! مادرت را دوست داری؟ 
- بله آقا. 
- چرا دوستش داری؟
- چون برایم خیلی زحمت میکشد.
- مثلا چی؟
من هم با تمرکز شروع کردم به شمردن کارهایی که مادرم برایم انجام می‌دهد. 
معلم حرفم را قطع کرد و جمله‌ای گفت که به اندازه یک دوران می‌ارزید: ”مادر، با ارزش است نه به خاطر زحماتی که برای ما می‌کشد یا کارهایی که برایمان می‌کند. مادر زیباست، دقیقاً به خاطر آنکه مادر است. ارزش مادر نه فقط برای رنج‌ها و رنج‌ها و رنج‌های لحظه لحظه‌ای که عمرش را ذره ذره آب می‌کند که مادر عین زیبایی‌ست، خودِ دوست داشتن است.“
***
” اگر حقیقت زن باشد چه خواهد شد؟ آیا این ظن نخواهد رفت كه فیلسوفان همگی تا بدانجا كه اهل جزمیت بوده‌اند، در كار زنان سخت خام بوده‌اند؟“ بی‌دلیل نبود که در روزگار کهن خدایان زن بودند، همچون خداوند آیین کهن شرق میانه، زروان که اراده خالص او اهورا مزدا را آفرید و تردیدش اهرمن را. به بیان دیگر، او بود که زندگی را با تمامیتش خلق کرد؛ آنچه امروز از دست رفته است.

لینک تلگرام:
https://t.me/shahabghadiri/110

...

«اگر می‌خواهی تلاش کنی، تا آخرش برو. در غیر اینصورت به هیچ وجه شروع نکن. ممکن است این به معنای از دست دادن دوست‌دختر، زن، خویشان، شغل و حتی عقل‌ات باشد. می‌تواند به معنای سه چهار روز غذا نخوردن باشد. می‌تواند به معنای یخ زدن روی نیمکت پارک باشد. می‌تواند به معنای زندان باشد. می‌تواند به معنای تحقیر باشد. می‌تواند به معنای مسخره شدن و تنهایی باشد. تنها شدن هدیه است. باقی آزمون بردباری توست. اینکه به‌راستی چقدر می‌خواهی انجامش دهی. و انجامش خواهی داد، حتی به قیمت طرد شدن در بدترین شرایط. و بهتر از هر چیزی خواهد بود که تصورش را بکنی. اگر قرار است تلاش کنی، تا آخرش برو. هیچ احساسی شبیه آن نیست. با خدایان تنها خواهی ماند. و در شب‌ها با آتش و شعله. زندگی را یک سره با خندۀ کامل خواهی گذراند. تنها مبارزۀ خوب همین است.» - #چارلز_بوکوفسکی

منفعت گرایی و انسان

بسیار گفته می‌شود که مردم جامعه خیلی #منفعت‌گرا شده‌اند. 
انسان منفعت‌گرا به بقای خودش فکر می‌کند و به افزایش حداکثری منافعش. نکته در اینجاست که «فکر» می‌کند. 
خیر! جامعه ما منفعت‌گرا نشده است. بسیاری از مردم و نسل جوان ما به هیچ چیز باور ندارد. به عبارت دیگر به همه چیز باور دارد. مثل آنهایی که می‌گویند «فقط #خدا را قبول دارم» تا به موقع از #مذهب بدوشند، یا آنها که می‌گویند «مذهبی نیستیم» اما «آداب و رسوم و #سنت» را می‌پذیرند. و بدتر از همه کسانی که نه به نفع بقا، نه برای شکوفایی خودشان که اصلاً «فکر» نمی‌کنند. آنها فقط «عمل» می‌کنند و برخلاف جمله متداول امروزی در «حال» زندگی نمی‌کنند چون نه لذت می‌برند و نه دم را غنیمت می‌شمارند (carpe diem)، آنها «تاریخ» ندارند، به این معنا هنوز «انسان» نشده‌اند. 
غیر سیاسی‌اند
به چیزی باور ندارند
پوچ‌گرا نیستند
به چیزی گرایش ندارند
بسان براده‌های آهن 
چه با علف و بنگ و شیشه و حشیش و تل و تریاک و الکل و چه بی آن...
این آدم‌ها ارابه کشان ارتجاعی هستند که میراث بشر را به تمامی هدف گرفته است. براده‌های بی اراده‌ای که در مغناطیس هر میدانی این سو و آن سو می‌شوند.
اگر از من بپرسید چه باید بکنیم خواهم گفت قلم و دفتری برداریم و هر از چند گاه برای این پرسش، پاسخی ساده و خودمانی و خصوصی بنویسیم:


من چه کسی هستم؟

Wednesday, February 1, 2017

اپیکور و الحاد

«ما به‌وضوح می‌دانیم که خدایان وجود دارند. اما ماهیت و طبیعت خدایان بدان گونه نیست که عامه مردم به آن‌ها نسبت می‌دهند، بی‌دین و کافر کسی نیست که خدایان عامه را طرد می‌کند، بلکه کسی است که معتقدات عامه را دربارۀ #خدایان قبول دارد.» (نامه #اپیکور به منه‌سه)

نوآتئیسم: هفت گفتار انتقادی...

نخستین بار درباره آتئیسم
به زودی...


Wednesday, January 11, 2017

جامعه گسیخته و امیدهای امروز: بخش دوم – قسمت اول

جامعه گسیخته و امیدهای امروز

بخش دوم – قسمت اول: برداشتی از مراسم تشییع هاشمی برای همه

از صحنه‌های جالبی که دیروز هنگام تشییع و تظاهرات آیت الله هاشمی دیدم ورود تیم‌های بسیجی یا حزب اللهی جوانان بین مردمی بود که شعار «یا حسین، میرحسین» سر می‌دادند. نکتۀ جالب این صحنه دیدن افرادی بود که حداکثر بیست تا بیست و پنج شش سال داشتند. افرادی که در سال 88 بین 13 تا 19 سال سن داشتند. و این یعنی بسیاری‌شان در آن سال نوجوانی بیش نبودند. اما چه چیزی امروز آن‌ها را به این‌جا رسانده است؟ دفاتر بسیج مساجد، هیأت‌های مذهبی و ارگان‌های موازی و غیر موازی دیگر.
در چنین نهادهایی است که می‌توان سرباز تولید کرد. بی‌توجه به اینکه جایگاه این نهادها دچار چه تغییراتی شده و میزان مقبولیت عامۀ آن‌ها چه تغییرات مثبت و منفی‌ای داشته است، ساختار هیأت و تشکل دریافتی از باهم بودن، و حس تعلق و مسئولیت را به انسان منتقل می‌کند. در چنین نهادی است که بسیاری از این نوجوانان از کودکی با کلاس‌های قرآن، اردوهای مذهبی، ورزش‌های دست جمعی، ساندویچی رفتن دست جمعی و رکورد زدن در خوردن تعداد هر چه بیشتر ساندویچ هم آموزش می‌بینند، تفریح، قهر و آشتی می‌کنند، به چیزهایی ایمان می‌آورند، مبارزه می‌کنند و اگر بخواهم در یک کلام بگویم: «تربیت می‌شوند». 
*
بسیاری از مخالفان رادیکال و غیر رادیکال، از این مسئله ناراحت هستند که نظام به سمت تمرکز قدرت پیش‌می‌رود. از حضور فزایندۀ لباس شخصی‌ها، نیروهای ضد شورش، حزب اللهی‌ها و غیره ناراحت و بلکه کینه‌های شتری به دل دارند. بخشی از نیروهای فعال سیاسی، که در غالب موارد تحصیل‌کرده هم هستند دوست‌دار سقوط رژیم فعلی یا مرگ رهبری هستند. و چنانچه حاضران در مراسم به خوبی دریافتند، یأس و نگرانی در میان مردم موج می‌زد. این مسئله به طور خاص از منظر سیاسی، در نگاه بسیاری از طرفداران جنبش اصلاحات جدی است. اما تحولات دیگری در جریان است که بسیار مهم‌تر از مرگ یا زندگی نخبگان قدرت به توجه نیاز دارد.
از یک طرف باورهای مذهبی در ایران به سرعت در حال تضعیف‌اند. بسیاری از بسیجی‌های فعلی خودشان را قابل مقایسه با پیشینیانشان نمی‌بینند. بسیاری از خانواده‌های دین‌دار، فرزندانی دارند بی‌دین یا بی‌ملاحظه به باورهای دینی. از سوی دیگر، به طور کل مسئله داشتن باورهای به نسبت منسجم و ارزشی در حال تضعیف است. نمود این مسئله احساس درماندگی ناشی از مرگ یا حیات یک رهبر است؛ «بعد او چه می‌شود؟!». گویا هنوز هم به دنبال منجی هستیم. به دنبال انقلابی دیگر در سطح مدیران و یا ساختار سیاسی هستیم. این مشکل در هر دو رژیم وجود داشت. پیش و هم پس از انقلاب فرزندانی تربیت شدند که با نظام موجود مخالفت بنیادین داشتند و بر افتادن آن را موجب توسعه و ترقی همه جانبه می‌دانستند. به بیانی هر دو نظام در تربیت شکست خوردند. البته در اینجا مقصودم بیشتر متوجه فرزندانی است که در خانواده، مدرسه و دانشگاه تربیت و با سواد می‌شوند و بخش تحصیل‌کردۀ جامعه را اشغال می‌کنند و موتور محرک مدیریت، صنعت، و آموزش در کشور می‌شوند. اما آیا بهتر نبود به جای نفی ساختار و مدیران و رهبران به حفظ آن‌ها و حفظ نظام اندیشه می‌شد؟ آیا بهتر نبود نظام حفظ می‌شد و مردم تغییر می‌کردند؟ آیا بهتر نیست که به جای تغییر، به تربیت فکر کنیم و انسان‌هایی را پرورش دهیم که تغییرات را از درون‌شان تا محیط اطرفشان و در نهایت جامعه‌شان آغاز می‌کنند؟ 
مقصود من در اینجا نه آموزش سیاسی، و نه گروه و حزب سیاسی به راه انداختن نیست. مقصود من تربیت و آموزش است. اینکه ما می‌توانیم با آموزش و تربیت خودمان آغاز کنیم. اما در این راه حل یک مؤلفۀ بزرگ دیده نمی‌شود: ما به تشکیلات غیر سیاسی نیاز داریم (سیاسی به معنای رایج کلمه). به چیزی که بیشتر به «هیأت‌های مذهبی» می‌ماند. جایی که در آن زندگی کردن، تفریح کردن و در نهایت تربیت شدن را بیاموزیم. 
در یادداشت آینده به توضیح بیشتر این مسئله خواهیم پرداخت.


#جامعه_گسیخته #امید #تربیت

درباره عشق

یکی از دغدغه های جوانی من فهم معنای عشق بود. سیر و سلوک درونی و تجربی من از عشق های افلاطونی گرفته تا عشق های دیندارانه و رسیدن به ایده و سبکی برای زندگی بود که به تعبیر ژیژک عشق ایمن (safe love) نامیده می شود؛ یعنی عشقی که در همنشینی واژگان انگلیسی به دنبال حذف «دچار شدن» است به بیانی دیگر to be in love without the FALL. یعنی همان روابطی که ادبیاتش را در کتبی چون مردان مریخی و زنان ونوسی و طبع زنجیره وار کتاب های باربارا دی انجلیس می یابیم. امروز معتقدم هیچ کدام از آن ها توصیفی کاملا مفید نخواهد بود، تنها به این دلیل ساده که برخی بعد اخلاق دینی و پرهیزکارانه را برجسته میکنند، و برخی از رنج ها گریز دارند. 
اگر بخواهم، به اصطلاح، در سنت رومانتیک که با آن همدلی بیشتری دارم سخن بگویم عشق را به زبان ساده تعریف یا به بیان صحیح، توصیف خواهم کرد:
عشق چیست؟ اختراعی ناگزیر برای فرا رفتن از رسم طبیعت با خواست تخم پراکنی بیشتر و پرهیز از رنج جداییِ ناشی از برهم خوردن نظم هورمونی بدن پس از جفت گیری. 
توهمی بی سر و ته برای زندگی بهتر. مسکنی برای ورود به رنج؛ جانمایۀ زندگی. اثر هنری نیمه تمام پدیده ای به نام انسان.

ایده اصالت و اندیشه ملی!!!

یکی از نتایج گرفتار شدن در ایده «#اصالت» و تولید «اندیشه ای ملی» این است که لاجرم باز هم به کسانی می نگریم که گمان می کنیم اصیل فکر می کردند.
این مسئله در مقام تمثیل مانند کسی است که برای انگیزه گرفتن به سمینارهای موفقیت می رود و در آنجا می آموزد که برای تداوم انگیزش باز هم به سیمنار موفقیت برود.

ابداع فضیلت ها

«...هر یک از ما باید فضیلت خودمان را ابداع کنیم و حکم قطعی خودمان را به وجود آوریم. اگر مردمی وظیفۀ خودشان را به طور خاص با مفهوم وظیفه به طور کلی اشتباه کنند، نابود می شوند. ژرف ترین تباهی ها از وظایف «غیر شخصی» و از قربانی شدن در پای خداوند تجرید شده بر می خیزد...»

(#نیچه - ضد مسیح - ب 11، ص 122)

دو دقیق- ـه!

یک) #خدا همه چیز را از هیچ خلق کرد. همه چیز هم به سوی خدا باز می‌گردد. روایتی قرآنی. در این عبارات تنها «هیچ» را میفهمم... تنها هیچ را می شود فهمید، چون تنها حقیقت مسلمی که میشناسیم «مرگ» است. تمام سر و صداهای بشر برای فراموش کردن حقیقت #مرگ و نیست شدن است؛ جایی که زندگی را می‌شود فهمید. 
دو) زندگان در «حال» زندگی میکنند. یعنی آنهایی که مرگ را فراموش نمی‌کنند. کسی که مرگ را فراموش میکند و در حال زندگی میکند را با احشام چه فرقی‌ست؟

هردر و مشرق زمینی ها

مشرق زمینی ها گنجینه بزرگی از پند اندرز و کلمات قصار دارند که چنین احساس را از بشر به عنوان تکلیف در دل آدمی تقویت می کند و یا به عنوان یکی از فضیلت های ناگزیر "نوع ما" توصیه می کند؛ ولی سخت ناعادلانه خواهد بود اگر فقط به این دلیل که آنان کلمه انسانیت [= هومانیته] را در زبان خود ندارند گمان ببریم که انسانیت را هم نمی دانند چیست.

#اومانیسم
#شرق
#یوهان_گوتفرید_هردر

بحث های تلخ

گاهی که با برخی عزیزانمان وارد بحثهای تلخ میشویم...

اگر اهل اندیشه باشیم، متوجه میشویم کجا پرت و پلا میگوییم یا کجا سر و ته حرفمان به جایی بند می شود. مهم اینجاست که گاه متوجه نمی شویم کجا شرایط محیط بر ما پرت و پلا گفتن را تحمیل میکند و زبان و لحن کلام و دست و پایمان را به نشانۀ تبختر یا تفکر یا دوستی یا همدلی یا عشق با همدیگر هم نوا می کند.
«خودمان بهتر میدانیم»