Friday, June 30, 2017

پیش‌درآمدی بر انتشار «نوآتئیسم: هفت گفتار انتقادی درباب بی‌خدایی»



شهاب غدیری

هزاره دوم میلادی با رسانه‌ای شدن مسئله امنیت، ترور، مذهب و آزادی دموکراتیک به عنوان حیاتی‌ترین موضوعات بشر امروز، انگاره‌ای برجسته اما زنگار خورده نزد میان مایگانی شد که غالبشان محصولات آکادمی بودند؛ هراسان از رادیکالیسم دینی، نسبی‌گرایی معرفتی در آکادمی و عمل‌گرایی - سیاستی که با ساده‌دلی چندفرهنگ‌گرایی را خطری برای تضعیف واحد دولت و غرب سکولار در معنای فرهنگی و سیاسی احساس نمی‌کرد. ظهور و تقویت بنیادگرایی دینی در پوشش اسلام بنیادگرا و مسیحیت انجیلی سبب تقویت گفتاری میان روشنفکران و نخبگان دانشگاهی شد که به ساده‌ترین شکل ممکن پیش‌فرض تقدم ذهن بر عین و عقیده بر عمل را پذیرفت و عامل تمام مصایب بشر امروز را ’دین‘ معرفی کرد. به بیان دیگر اگر دین وجود نداشت، اجتماع‌های مسلمانان به طور خاص، و سایر فرهنگ‌ها به طور عام، هم در کشورهای صنعتی و هم در کشورهای غیر توسعه یافته به سادگی در فضایی دموکراتیک و به تقریب یک دست امکان بقا و خوش‌باشی را می‌یافتند. به این ترتیب، مسئله اصلی ’باور‘ یا ’عقیده‘ معرفی و پرسش بنیادین از امری ’موجود‘ یا   اُنتیک معرفی شد که نامش «خدا» بود.
پرسش از وجود خدا، به مثابه هستۀ اصلی معرفت دینی و ابطال آن با معرفی علم تجربی و عقلانیت ابزاری به عنوان روش کسب معرفت و جایگزینی قطعی‌اش به جای دین مسئلۀ اصلی جنبشی از روشنفکران حوزه عمومی شد که ’الحاد‘ را مشخصۀ اصلی خویش معرفی کرده است، جنبشی که مخالفانش نام «نوآتئیسم» را برایش سکه زدند. نوآتئیسم و گفتارش اگرچه، بر خلاف جهان انگلیسی زبان، در اروپای قاره‌ای مقبولیت چندانی نیافت، اما هویت جمعی انجمن‌ها و تشکل‌های سکولار و بی‌دین از صدای قوی‌تری، به طور خاص، در جوامع انگلیسی زبان برخوردار شد، همچنان‌ که مسئله دین و فرهنگ، و به طور خاص اسلام و اجتماع‌های مهاجر مسلمان به اشکال مختلف برجسته‌تر و به یکی از اثرگذارترین متغیرهای پژوهش‌ در علوم انسانی و اجتماعی بدل شد؛ مسئله‌ای استراتژیک برای بقای واحد سیاسی دولت سکولار. دولتی که، به مثابه کلیتی سیاسی، در فرایند جامعه‌پذیری دچار مشکل شده است و به خطر افتادن این فرایند که تهدیدی بر حاکمیت دولت است، در سطح اجتماعی منجر به واکنش‌های بنیادگرا و سکولار شده است؛  صورت دینی آن تمام جریان‌های مسیحی بنیادگرا در سطح اروپا، استرالیا و امریکا را یا به قدرت رسانده و یا بازوی سیاسی آن‌ها را به حرکت واداشته است؛ صورت سکولار (به معنای فلسفی و سیاسی) این واکنش نیز برخورد انتقادی دو وجهی روشنفکران عمومی را به دنبال داشته است که سویه‌ای از آن سیاست‌های دولت و رسانه‌ها را هدف گرفته و سویه دیگر آن بنیادگرایی دینی و هویت فرهنگی بنیادگرایان را تجلی کامل هویت دینی و دشمن موجودیت خویش معرفی می‌کند. آن‌چه به عنوان «نوآتئیست»ها معرفی می‌کنیم مثالی برجسته از مورد متأخر است.
کتاب «نوآتئیسم: هفت گفتار انتقادی درباب بی‌خدایی» متشکل از هفت فصل و یک بخش ضمیمه است که به همت نشر فلات در 272 صفحه به زودی وارد بازار خواهد شد. آن‌چه این کتاب به خواننده عرضه می‌کند هفت مقالۀ انتقادی است که به معرفی اجمالی جنبش اولیه، اندیشمندان‌ و نحوه اثرگذاری آن‌ها در حوزه عمومی می‌پردازد. فصول این کتاب به گونه‌ای تنظیم شده است که خواننده را فراتر از موضوعات جدلی حوزه عمومی از قبیل وجود یا عدم وجود خدا، رابطه علم و ایمان و یا دین و مسئله پیشرفت، به گفتار و لحن بیان، وضعیت معرفتی و اجتماعی و نقد متافیزیک حاکم بر اندیشه روشنفکران این جنبش متوجه کند و در عین حال خواننده را به اجمال با نظرگاه پژوهشگرانی آشنا کند که در حوزه علوم اجتماعی متأخر و الهیات قدیم و متأخر با این ادبیات وارد گفت‌وگو شده‌اند.
به طور کلی کتاب دو هدف عمده را دنبال می‌کند که سبب‌ساز گردآوری و تنظیم آن نیز محسوب می‌شود. نخست، چنانچه پیش‌تر بیان شد، ارائه چند نگاه انتقادی به قصد ارائه چشم‌اندازهای متعدد به روی خواننده است و دوم طرح مقدمه‌ای برای ورود به یکی از موضوعات بنیادین معرفتی در سطح اجتماع و اندیشه سیاسی است. این کتاب با افرادی سخن می‌گوید که به لحاظ معرفتی با دین و معرفت دینی غریبه گشته است و به همان اندازه با اندیشه تکنیکی آشناست، و در حال گسست کامل از سنت است. او به لحاظ سیاسی با اندیشه حاکمیت دولت متأخر شیعی و مرجعیت مذهبی هم‌دلی ندارد، هویت خویش را با دریافتی مبهم از ایران فرهنگی در می‌یابد و به لحاظ هستی‌شناختی نیز در ابهام و نبود یقین به سر می‌برد.
کاهش فزاینده نگرش دینی میان تحصیل‌کرده‌های کشور را می‌توان تقریباً هماهنگ با افزایش جمعیت سکولارهایی مشاهده کرد که به لحاظ فلسفی و سیاسی هیچ دریافتی از هویت جمعی خویش ندارند و امکان کنش اجتماعی اثرگذاری را احساس نمی‌کنند. در چنین فضایی که دیگر برخلاف گذشته مسئله آشتی دین و دموکراسی، مشروعیت و مقبولیت یا اسلامیت و ایرانیت به دلیل تغییر نگاه معرفت شناختی از امر مشروع از حیث توجه جدی خارج و صرفاً در منازعات قدرت اهل سیاست قابل رؤیت است، مسائل هستی شناختی، معرفت شناختی، تجدید نظر در دریافت‌های تئولوژیک از دین، از انسان و رویکرد او به امر اجتماعی و در بالاترین سطح آن امر سیاسی از اهمیت مبنایی برخوردار می‌شوند. هرچند این توضیحات فراتر از دامنه موضوعات طرح شده در کتاب «نوآتئیسم...» است، با این حال قصد آغاز گفتگویی را دارد که اراده روشنگری را دنبال می‌کند.
بسیار از من پرسیده شده است که با توجه به مقالات متعدد ترجمه شده، و مقدمه‌ای که خودم بر شش مقالۀ دیگر افزوده‌ام، موضع شخصی من چیست؟ و چرا برای طرح یک بحث از چنین موضوعی آغاز کرده‌ام؟  و به دنبال چه چیزی هستم؟ هرچند پاسخ به این پرسش‌ها را در میان خطوط بالا می‌توان یافت، اما باید چند نکته را نیز بیافزایم. نخست، این کتاب صرفاً بیان مقدماتی برای یک بحث است و نه اعلام موضع و به طور قطع از اشکالاتی اندک یا بسیار تهی نیست. دوم، به دنبال این کتاب، کتاب ترجمه شدۀ کوچکی درباره نقد نوآتئیسم را از منظری کاتولیکی و با پیشنهاد ناشر عرضه خواهم کرد که بر خلاف این کتاب، مهم‌ترین پاسخ‌های جدلی مخالفان دین‌دار نوآتئیسم را به بیانی ساده عرضه خواهد کرد. اما آن‌چه من در طرح این موضوع به دنبالش بوده‌ام نه نقد نوآتئیسم و نه تفکر مدرن، بلکه «آغاز» بحث با محدودیت‌های ماهوی و زمینه‌ای، از مجادله‌ای معاصر بر سر «بنیاد»ها و مشروعیت‌هاست، و نگارنده نه ناقد که مدافع انسانی خودآیین و صاحب اراده و تاریخ است؛ باشدکه دانه‌های زمین به یک نخ تسبیح شوند.

#نوآتئیسم #سکولاریسم #روشنگری #مدرنیته #دین

Monday, June 26, 2017

مطیعی که یک روز دیده شد... با تنفر دیده شد (بحثی در قلمرو #اخلاق)

مطیعی که یک روز دیده شد... با تنفر دیده شد (بحثی در قلمرو #اخلاق)


اول.
امروز خبر مداحی یا بهتر بگوییم، رجز خوانی #میثم_مطیعی که رسالۀ دکترایش هم دربارۀ راهکارهای اسلامی برای رویارویی با #توهین به معصومین بود، متهم توهین به #رئیس_جمهور شد. عده‌ای در این‌روزها به خوبی بحث حق توهین را مطرح کردند. به این معنا، همان‌قدر که امثال مطیعی یا شریعتمداری حق اهانت به رئیس جمهور را دارند، بقیۀ افراد نیز باید این حق را داشته باشند. 
از نگاه برخی اخلاق‌گرایان، توهین به‌ذات محکوم، قبیح و نادرست است. از نظر من حسن و قبح توهین در کارایی‌ و خیر عمومی آن نهفته است و ذاتی در کار نیست. توهین را می‌توان کاری «بد» دانست، اما نه لزوماً «غلط». اما در عین حال معتقدم «توهین» هیچ‌گاه گزینه برتری نخواهد بود. زیرا اگر فایده‌ای که به دنبالش هستیم، وادار کردن فردی به اندیشیدن باشد، ممکن است با این‌کار او را از اندیشه دورتر کنیم. و اگر مخالفت با رفتار و سیاست‌هاست، طرف مقابل را جری‌تر و مصمم‌تر از قبل کنیم. 
دوم.
با این حال، رذالت عمل رعیتی مطیع چون میثم مطیعی تنها در این است که توهینش نه کارایی دارد و نه خیر عمومی‌ای را به دنبال خواهد داشت، دستمزد شاید. میثم مطیعی خروجی روان آشفتۀ بسیاری از مردم ماست، که جدای از سلیقۀ سیاسی‌شان نفرت پراکنی را دوست دارند و آن را در زندگی روزمره از خیابان گرفته تا فضای مجازی نشان می‌دهند. یا یک مثال دیگر همان افرادی هستند که با حرارت از میراث باستانی ایران دفاع می‌کنند و بی‌ کمترین شناخت از اعراب رکیک‌ترین دشنام‌ها را به ایشان می‌دهند. همین رویه‌ را میان تعدادی از آتئیست‌های ایرانی هم مشاهده می‌کنیم. 
زمانی می‌توانیم «خیر عمومی» را بهتر درک کنیم که توانایی تعامل با جوامع و البته جامعه‌مان را داشته باشیم. آن‌ها که ناتوان از تعامل‌اند، به جزم‌های ایدئولوژیک پناه می‌برند تا هویتی پیدا کنند، هویتی که هر چه بیش‌تر به نفرت افزایی‌های غیر #تمیز روی می‌آورد. 
سوم.
کدام یک از این توهین‌ها خیر عمومی را تقویت می‌کند؟ طنز پنهانی نیز در تاریخ معاصر ما وجود دارد، توهین مکرر انقلابیون به اندیشه «لیبرال» در ادامه تضعیف تمام گرایش‌های فکری و سیاسی، دینی و غیر دینی را به دنبال داشت، به جز یک مورد که همانا تقویت لیبرالیسم در ایران بود. و همین‌طور سکولاریسم. پس این پرسش را به شوخی یا جدی موضوع تأمل قرار دهیم: توهین به مدرنیسم و عقلانیت و دولتی که دست‌کم به دنبال اداره عقلانی امور است، نتیجه‌اش را می‌توان گسترش بیشتر تعداد #مدعیان_پوچ_اندیش (یا همان نهیلیست) و طرفداران #سکولاریسم دانست، آیا چنین توهینی (که رکیک هم نبود) واقعاً به لحاظ اخلاقی قبیح است؟

Monday, June 19, 2017

اهلیت مردم: مشروعیت، وکالت یا امامت؟

اهلیت مردم: مشروعیت، وکالت یا امامت؟

شهاب غدیری | 29 خرداد 1396

*این یادداشت صرفاً برای مقاصد تحقیقی و آکادمیک نگاشته شده است و به هیچ وجه جنبه تبلیغی یا معاندانه ندارد.

زمانی که محقق کرکی مشروعیت حکومت صفوی را امضا کرد بسیاری از مردم نیز بر این رأی بودند، یا دست کم می‌‌توان چنین تصوری را محتمل دانست. آن‌ها شاهان صفوی را مشروع می‌دانستند، زیرا مرجعیت تشیع ایشان را تأیید می‌کرد، حتی اگر مقام شاه را غاصب مقام معصوم تلقی می‌کرد؛ بر این اعتبار دولت [صفوی] شرّی ضرور تلقی می‌شد که مرجعیت° آن را تأیید می‌کرد.
مرجعیت شیعی تا مدتها بر همین سبیل بود، و مقبولیت عامه مردم را به دنبال داشت، مادام که نظریه‌ای دیگر برای حکومت اسلامی تأسیس شد و امکان کنش سیاسی پیدا کرد، و این امکان با مقبولیت عامه مردم همراه بود. مقبولیتی که استعاره‌ای ثابت از جایگاه ولی فقیه نداشت. او نمی‌دانست این فقیه در مقام قاضی خواهد بود، وکیل، قیّم، پیرو مکتب احتیاط یا موافق با آزادی‌های حوزه اباحه شرعی. اما مسئله صرفاً در این بحث محدود نمی‌شود.
امروز با مشاهده واکنش مجلس خبرگان و رئیس محترم ایشان به اظهارات رئیس جمهوری درباب حکومت و امامت امام نخست شیعیان، علی(ع)، و بیان این که:
«در روزهای اخیر مطالبی پیرامون «مشروعیت» و «مقبولیت» حکومت اسلامی و تصدی ولایت و حاکمیت مبتنی بر آراء مردم با استناد به کلمات امیرالمؤمنین(ع) در جامعه مطرح شد که با برخی مبانی دینی اعم از مبانی دینی اهل سنت و تشیّع که در فقه سیاسی اسلام مورد بحث قرار گرفته، متعارض و ناسازگار است»
پیش از هر چیزی باید گفت، نظر به نظریه ولایت فقیه، ناچاریم بحث اهل سنّت را کنار بگذاریم و استفاده ابزاری از فقهی که تالی سیاسی آن را به رسمیّت نشناخته‌اند را نپذیریم. دوم‌دیگر، این ادعا که «بیعت با پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) به معنای مشروعیت بخشی به حکومت پیامبر و یا امام توسط مردم و بیعت‌کنندگان نمی‌باشد، بلکه تأکیدی بر اعلام وفاداری و پیروی و فرمانبری از رهبران الهی است. بنابراین نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد» نمی‌تواند مشروعیت الهی حکومت پیامبر و امامان را (هرچند به طور عمده امکان حکومت را نیافته‌اند) که با قلبی پاک یا ارتباطی مستقیم با منبع نزول نص مقدس تکلیف و مشروعیت الهی خویش را دریافته‌اند، با رهبرانی مؤمن مقایسه کرد که اول هیچ دسترسی متقن و مستقیمی به واضع شرع یا پیام رسان الهی ندارند و دوم برداشت آن‌ها از آیات مشتبهِ حکمرانی متفاوت و، به دلیل عدم دسترسی به ساحت قدسی، غیر مسلم است، و سوم‌دیگر که ایشان هیچ‌یک به یقین، یا با تکیه به روایت صادقه، آشکار و یا قول صادق مصدق «معصوم» نیستند. نه معصوم در دریافت وحی‌اند (که با پیامبر خاتمه یافت) و نه معصوم در اعمال و جوارح (و دست کم معصوم از گناه و نه خطا). بنابر این سخن از مشروعیت «رهبران الهی» نمی‌تواند شامل غیر معصومان شیعه باشد. چنانچه در بیانیه اخیر مجلس خبرگان نیز آمده: «نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد» بنابر این سخن تنها می‌توان گفت: امامت، ولایت و رهبریِ «معصوم» امت اسلامی منشاء مشروعیت نظام اسلامی است. و با توجه به آن‌که امام معصوم شیعیان در غیبت است، امامت ایشان، منشاء مشروعیت نظام اسلامی مختص ایشان است و نه آن‌چه، صحیح یا غلط، به ایشان منسب می‌شود. و مشروعیت نظامی که متعلق به امام زمان (ع) است، نه نیازی به مردم‌سالاری دینی دارد و نه تأیید مردم. اما نظام جمهوری اسلامی تأیید خود را از 98 درصد مردم گرفت و این یعنی برای اجرایی شدن «به تأیید مردم» نیاز داشت، همانقدر که برای مشروعیت یافتن «به تأیید مردم» محتاج بود، زیرا واضع آن نه معصوم، که «اولی الامر» مردم مسلمانی بود که تکلیفِ مردم، هدایت از او بود. و به لحاظ سیاسی، تشخیص این‌که چه کسی «اولی الامر» است نیز با مردم بود، همچنان‌که پهلوی دوم نتوانست به جای آیت الله بروجردی، فردی چون آیت الله شریعتمداری را به عنوان زعیم شیعیان و مرجع اصلی معرفی و تثبیت کند، همچنانکه دوست‌داران آیت الله شریعتمداری نتوانستند. بر این اساس «ولایت فقیه» نظریه‌ای برای رهبری «اولی الامر» است. و ساز و کار انتخاب «مجلس خبرگان» همچنان که مُنطوی در اختیارات و از امکانات انتخاب ولی فقیه است، به انتخاب جمعی از متخصصان یا خبرگان نیز وابسته است. به بیان دیگر انتخاب ولی فقیه، تمام و کمال از ساز و کار «انتخابات» پیروی می‌کند، هر چند انتخاباتِ کنترل شده. آن‌چه به بیان امروزین مجلس خبرگان در ولایت فقیه «تجلی» می‌کند، نه مشروعیت الهی که «مردم سالاری دینی» است؛ یعنی باز هم مردم و اراده مردمانِ متبوع و دین‌دارِ کشور.
نکته بسیار مهم درباب این عبارت بیانیه که می‌گوید «... که آیات الهی [...] که مقام ولایت را همانند نبوت الهی می‌داند» در توضیح آیه «اطاعت» از وضوح کافی برخوردار نیست. زیرا، همانقدر که شأن الله با پیامبر(ص) از نسبت «همانند»ی برخوردار نیست، شأن رسول نیز نمی‌تواند با شأن ولایت همانند باشد. همچنان‌که اطاعت از خدا و رسول خدا نمی‌تواند با اطاعت غیر معصوم همسان انگاشته شود، مگر آن‌که این اطاعت را غیر دینی تعریف کنیم و رابطۀ همانندی را با توجه به شأن «رهبری» عرفی و طبیعی معنا کنیم.
وانگهی، «انتخاب» امام امت، با سر سپردن به امامتِ مشروعِ معصوم تفاوتی اندک اما تعیین کننده دارد. واژۀ امام در این معنا دلالت بر رهبر و شارعی دارد که امامت او پیش از هر چیز مقید به تأیید و اعتماد مردم است. و چنانچه در بالا گفتیم، شنیدن صدا و رأی خدا، تنها با گوش معصوم ممکن است و پس از او با رجوع به «متن» و تصدیق صحت روایت معصوم (که از در تنگ علم کمتر توسعه یافتۀ رجال می‌گذرد)، و به کارگیری عقل (که خطا پذیر است) برای تشخیص سره از ناسره. همین مسئله نشان می‌دهد با فرایندی به‌ذات خطا پذیر مواجهیم و امر خطا پذیر از ذات اقدس الهی به دور است و متعلق به عالم انسان. از سوی دیگر، این تنها معصوم است که می‌تواند تصوری عمیق و به دور از خطا دربارۀ خداوند داشته باشد، و نه انسان غیرمعصوم، با هر درجه‌ای از عصمت. بنابر این تشخیص امر الهی از غیرالهی نیز مختص معصوم است. همچنان‌که تصور از خدا در میان افراد متفاوت و در میان معصومان به درجات و گستره دایره عصمت است.
در نتیجه، امامت در نظریه ولایت فقیه، در نقش رهبر، زعیم و یا وکیل مردم است. اوست که حافظ جان، مال، ناموس و آزادی‌های مشروع ایشان است. اوست که می‌تواند و بلکه موظف است، برای سعادت مردم ایشان را، نه فراتر از پیامبر، تبشیر و انذار، و حق و عدالت را بر ایشان جاری کند. در نظام جمهوری اسلامی، اجرای این امر با ساز و کار قانونی (که مردم آن را تأیید کردند) انجام می‌شود. و کاندیدای احراز صلاحیت شده (یعنی صلاحیت را کسب کرده) با رأی مردم و سپس تأیید ولی فقیه ریاست قوه اجرایی را بر عهده می‌گیرد. اختیارات این قوه را، همچون اختیارات سایر قوا، و نیز اختیارات رهبری، مردم تأیید کرده‌اند، نمایندگان مردم امکان تغییر آن را دارند، و در نهایت تغییر آن (همچون تغییر مجدد قانون اساسی جمهوری اسلامی) به دست مردمِ صاحب حق رأی است، که فارغ از ایمان قلبی‌شان به گزینۀ پیش روی خویش رأی می‌دهند. به بیان دیگر، ایمان قلبی‌ مردم به ضرورت تعیین کننده انتخاب آن‌ها نیست، بلکه مصلحتی نقش این تعیین کنندگی را دارد که علاوه بر باورهای دینی ریشه در طبیعت، شیوه اندیشه و موقعیت و منافع اقتصادی-اجتماعی ایشان دارد و علم تجربیِ امروز دانش فراوانی را درباره مکانیزم تصمیم گیری انسان فراهم کرده است. بنابر این، آن‌چه ما از مشروعیت دینیِ حکومت دینی و تمام رهبران آن می‌فهمیم، تأییدی است که مردم (با تمام قیود و محدودیت‌هایش) به رهبر یا نماینده‌ای می‌دهند که می‌تواند خویش را «وکیل» مردم یا «ولی و رهبر» ایشان معرفی کرده باشد. و این انتخاب نیز مقید به رأی مردم است.
در پایان ذکر این نکته نیز جای تأمل دارد: همان‌طور که مشروعیت امامت علی (ع) به تأیید مردم محتاج نبود، اما در نظر صادقۀ امام معصوم این مشروعیت قطعی بود، اگر به همین قیاس، مشروعیت نایب امام عصر را غیرمحتاج به تأیید مردم بدانیم، نایب امام عصر در نظر غیرمعصومانۀ خویش (به لحاظ رتبۀ عصمت در قیاس با امامان دوازده گانۀ تشیع)، خود را مشروع می‌داند، بنابر این، تصور مشروعیت در نظر نایب امام قطعی نیست، چه آن‌که مردم آن را تأیید کنند یا نکنند. بنابر این نایب امام عصر با تأیید مردم، علاوه بر تکفل امور عرفیِ جامعه مؤمن، وظیفه امامت خویش را بر عهده خواهد داشت (فارغ از آن‌که امامت ایشان را چگونه تعریف کنیم). بنابر این، برعهده گرفتن امور عرفی جامعه مؤمن، و رتق و فتق امور به بهترین شکل و به مقتضای روز و احوال مردم، «نیابت امور» عرفیه مردم، و یا «وکالت» ایشان را پیش می‌کشد. بر این اعتبار رهبران دینی و سیاسی در عصر غیبت، نظر به نظریۀ ولایت فقیه، بیش از هر چیز «وکیل» مردم‌اند نه قیّم ایشان، و مردم بیش از آن‌که رعیت و بنده باشند، موکل و تبعه دولت‌اند.

لینک یادداشت در کانال تلگرام

#ولایت، #وکالت #امامت #فقه #الهیات_سیاسی #مجلس_خبرگان #حسن_روحانی #مقبولیت #مشروعیت

جان لاک و قدرت غاصب


هر قدرتی را که در اجتماع از ارادۀ مردم ناشی نشده باشد، و هر «اقتداری را که فراتر از تضمین‌های قانونی یا وظیفۀ تفویض شده» از سوی مردم عمل کند، باید قدرت غاصب به شمار آورد و هر سوء استفاده از مقام یا اِعمال زور بدون مجوز قانونی، در واقع، استقرار مجدد «وضع جنگی نسبت به مردم» است. «اگر قدرتی، هر قدرتی که بوده باشد»، بخواهد قوۀ قانونگذاری را محدود یا مانعی بر سر راه آن‌چه برای اجتماع ضروری است، ایجاد کند، و مردم را از تأمین امنیت و صلاح خود باز دارد، در این صورت، «مردم حقّ دارند، با توسّل به زور، آن را از میان بردارند. در همۀ دولت‌ها و در هر شرایطی، تنها درمان درد اِعمال زورِ بدون مجوّز قانونی، مقابلۀ با آن با توسّل به زور است. اِعمال زور بدون مجوز قانونی، در هر موردی، آن را که زور به کار می‌برد، به عنوان متجاوز، در وضع جنگی و او را در وضعی قرار می‌دهد که با او به عنوان متجاوز رفتار شود». 
سوء استفاده از اعتماد مردم به معنای این است که شخصی که نمایندگی به او تفویض شده، خلاف آن عمل کرده و، بنابر این، قدرت او غصبی خواهد بود که «نوعی کشورگشایی داخلی» است، هم‌چنان‌که کشورگشایی نیز نوعی «غصب خارجی» به شمار می‌آید. منظور از غصب، در معنای عام آن، تصاحب اموال مردم به غیر حقّ است و، در قلمرو اجتماع سیاسی، هر فردی که از محدودۀ قدرتی که اجتماع به او تفویض کرده است، بدون این که تغییری در شکل حکومت و نهادهای آن بدهد، فراتر رود، اما اگر «غاصب قدرت خود را ورای آن‌چه به طور قانونی به شهریاران، فرمانروایان یا دولت‌های قانونی تعلق دارد»، بسط دهد یا تصرفی در نهادهای اجتماعی سیاسی کند، «خودکامگی نیز بر غصب افزوده خواهد شد.»

نظام‌های نوآئیین در اندیشۀ سیاسی؛ #جواد_طباطبایی؛ ص 11-310

زندگی انسانی نزد اسپینوزا

منظور از «زندگی انسانی» و توأم با وفاق در نظام‌های حکومتی مطلوب زنده بودن در معنای حیوانی آن نیست که جسم انسان مانند دیگر جانوران اَعمال حیاتی انجام دهد، بلکه «حیاتی است که اغلب با عقل، فضیلتِ راستینِ روح و زندگی واقعی تعریف می‌شود». نظام حکومتی بسامان، که غایت آن زندگی انسانی توأم با وفاق اجتماعی است، نظامی نیست که از طریق حقوق جنگ و علیه جمهور مردم به دست آمده، بلکه آن نظامی است که «جمهور مردمی آزاد» آن را بنیاد گذاشته باشند. منظور از مردم آزاد نیز آن است که نیروی محرک آنان رجای به زندگی باشد و نه خوف از مرگ، زیرا ترس به معنای فرار از مرگ و رجاء به معنای تدبیر امور زندگی آدمی است؛ آدمی، در ترس، مجبور است تابع ارادۀ دیگری باشد و در امید کوشش می‌کند برای-خود زندگی کند. «از این‌رو، می‌گوییم که ترس، وضعِ بردگی و امید، وضعِ آزادی است، و این‌که غایت قدرتی که بر مبنای حقوق جنگ به دست آمده باشد، غلبه است یعنی داشتن برده و نه تبعه».

#اسپینوزا #جواد_طباطبایی؛ نظام‌های نوآئین در اندیشۀ سیاسی، صفحه 238

لینک کانال تلگرام

رویای رسولانه چگونه سیاسی می‌شود؟

رویای رسولانه چگونه سیاسی می‌شود؟
شرحی دربارۀ موضع الهیاتی عبدالکریم سروش

شهاب غدیری؛ دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی؛ دانشگاه تهران

آنچه #رویای_رسولانه می‌خوانیم وحی الهی است که بسان رویا بر پیامبر آشکار می‌شود، و پیامبر با قلبی پاک و سرشار از تجربه عارفانه آن را در می‌یابد و به زبان زندگی روزمره‌اش بیان می‌کند. اما در این تجربه #خدا در کجا قرار دارد و اساساً چه تصوری از خداوند می‌توان داشت؟ در این‌جاست که #عبدالکریم_سروش ’تعریف جدیدش از خدا‘ را در پسِ زمینه نظریه رویای رسولانه قرار می‌دهد. این خدا را چگونه می‌توان توصیف کرد؟ خداوندی که اگر بر او تعریفی وضع کنیم آن را تحدید (یا محدود) کرده‌ایم و او را به سان ابژۀ شناخت تصور کرده‌ایم. آن‌گاه که خداوند را ابژه‌وار تصور کنیم، یعنی بسان موجودی که جایی در جهان قرار دارد و موضوع بی‌طرفانه شناخت ما قرار می‌گیرد، بنابر این تحت سیطرۀ شناخت ما خواهد بود. در این‌جاست که به تعبیر پل تیلیش ’#تئیسم_الهیاتی‘ (theological theism) پدیدار می‌شود و در فلسفه علوم (philosophy of science) به سادگی در حد ’#فرضیه_خدا‘ (God as a theory) تقلیل پیدا می‌کند و وجودش موضوع اثبات یا انکار می‌شود. دقیقاً جایی که آتئیسم  (یا الحاد) طبیعت‌گرایانه و فلسفی در نفی آن به خوبی عمل می‌کنند. این مسیری است که از نظر متألهان جدید در عالم مسیحی کاتولیکی یا پروتستانی انحرافی از سنت الهیاتی کلاسیک ادعا می‌شود. انحرافی که بیش از آن که مدیون انقلت‌های فلسفی و علمی دانشمندان خداناباور، شک‌گرا و یا لاادریون باشد، ریشه در دیدگاه متألهان مؤمن و مدافع مسیحیت داشت.
اما این تنها یک سویه #الهیات جدیدی است که در نظر داریم. آن‌چه امروز خوانشی جدید از دیدگاه‌های عارفانه از نص مقدس و عرفای دوران قدیم با خود به همراه دارد گرایشی جدید در الهیات مسیحی است که عبدالکریم سروش از آن‌ها نیز در روایت خویش بهره می‌گیرد و از جملۀ آن‌ها الهیات هیچی (nothingness)، و یا خدا به مثابه هیچ، در نزد متأله و عارفی چون #مایستر_اکهارت، الهیات مرگ خدا و یا آتئیستی جریانی از درون الهیات پروتستانی به نام مسیحیان آتئیستی است. از جملۀ متفکران این جریان می‌توان به #توماس_آلتیزر و #ویلیام_همیلتون اشاره کرد. عبدالکریم سروش علاوه بر مضامین و معارف قابل توجهی که با تأسی به آرای مولوی مفصل بندی می‌کند، به این خوانش نیز نظر دارد. از نظر آلتیزر خدا مرده است. «خدا مرده است» عبارتی سده نوزدهمی است که فردریش نیچه آن را به کار برد. از نظر نیچه با ظهور دوران مدرن کلان روایت الهیاتی کلاسیک و خدا و تمدنی که بر اساس آن بنا شده بود، فرو ریخته. البته آن‌چه نیچه فراتر از این در نظر داشت فرو ریختن تمام کلان روایت‌ها و دیدن هر مفهومی به مثابه یک استعاره یا یک توهم بود. توهمی که ساحت امر واقع و حتی روش‌شناسی علوم تجربی را نیز در بر می‌گرفت. بر این اساس پوزیتیویسم نیز یک توهم است. اما این توهم‌ها به زبان روزمرۀ ما واجد فایده هستند، بر این اعتبار علوم تجربی و روش‌شناسی علوم تجربی می‌تواند توهمی مفیدتر در سامان بخشیدن به زندگی و بهبود کیفیت آن تلقی شوند، و گرنه هیچ ارجحیت و برتر ذاتی (essentialisti) و یا امری متعالی وجود ندارد که ضامن این برتری‌ها باشد. تنها خرد در عمل است که ارزش دارد. به عبارت دیگر همچنان روایت‌هایی که مفصل بندی نظری و به طور خاص فایدۀ عملی داشته باشند، بیش‌تر در موضع حقیقت ظاهر می‌شوند. و نه آن‌که حقیقتی استعلایی اعتبار آن‌ها را معین کند. از نظر توماس آلتیزر خدا مرده است. خدا مدت‌ها پیش از آن‌که نیچه مرگ خدا را اعلام کند مرده بود. خدا همواره در قلوب مؤمنان در حال مرگ است و از درون قلب ایشان است که دوباره متولد می‌شود. آلتیزر در ادامه می‌گوید: همچون مسیحِ (خداوندگار) که جسدش مصلوب شد، اما در تک تک قلوب مؤمنان زنده شد. بر همین اساس می‌توان نظر عبدالکریم سروش را این‌گونه فهمید: از نظر او اتفاق مرگ خدا برابر است با اتفاق تأسیس نهاد کلیسا و خدایی که کلیسا آن را معرفی و نمایندگی می‌کرد.
اما در خوانشی که مارتین لوتر از نامه پولس قدیس ارائه می‌دهد، هر جا که اجتماع مسیحیان باشد، کلیساست و این کلیسا دیگر نیازی به نهاد و نماینده ندارد. خوانشی که سروش از اسلام و الهیات اسلام ارائه می‌دهد، علاوه بر آن‌چه رفت، بر تجربۀ نبوی عرفای اسلامی چون جلال الدین مولوی، و آرای فلیسوفانی چون #ابن_خلدون نیز تکیه دارد. باری، زمانی که نهاد دین لزوم یا ضرورت نمایندگی و مشروعیت خویش را از دست داد دو اتفاق رخ می‌دهد. نخست، زمینه کافی برای گسست از سنت فراهم می‌شود. چنین خوانشی همچون رویکردی که ویلیام اوکام در نظریه ’تیغ اوکامی‘ یا اصالت تسمیه، بخش عمده‌ای از ادبیات نظام مدرسی را ناکافی، غیر پاسخ‌گو و حتی مطالعۀ آن را در حد اتلاف وقت فرو می‌کاهد. وانگهی، این مسئله از این لحاظ واجد اهمیت است که عبدالکریم سروش در عین حال سعی دارد برای عبادات خویش به سنت تکیه کند، اما این قبایی نیست که بر تن تمام مؤمنانی که چنین خوانشی را دارند راست بیاید. زیرا با این رویکرد تمام ورزه‌های دینی در عین حال که به عنوان تکلیف معرفی می‌شوند، یعنی تکالیفی ریشه‌دار در نص مقدس و سنت که این رویکرد می‌تواند شکل به جای آوردن آن‌ها را نیز از اعمال مرسوم خارج و به قلمرو اختیارات دلبخواهانه(arbitrary) سوق دهد. و مورد دوم این‌که عرفی و سکولار شدن نهادهای دینی و ورود بی‌مخاصمه عقلانیت فلسفی و علمی در رویکردهای متکثر امکان پذیر می‌شود. باید گفت که لطیفه‌ای پنهان در پرداختن به خدا و او را از قلمرو تعریف خارج کردن نهفته است، و به تعبیر مارتین بوبر، عارف و فیلسوف اگزیستانسیالیست یهودی ”حتی اگر نخواهیم به خدا رویکردی ابژه‌وار داشته باشیم، باز هم او را ابژه کرده‌ایم“. با این حال زمانی که خداوند از قلمرو تعریف خارج و توصیفی موسع پیدا می‌کند، ضرورت نمایندگی نهادهای دینی بنیان و در نتیجه مشروعیت دینی خود را از دست می‌دهد. حال اگر نهاد سیاست از مشروعیت دینی بر خوردار است، چنین رویکردی به معنای آن است که حکومت دینی نیز واجد مشروعیت دینی نیست. به بیان دیگر، این همان سکولاریسم سیاسی است که عبدالکریم سروش آن را بسان ’پدیده‌ای مبارک‘ معرفی می‌کند. بر این اعتبار، سکولایسم سیاسی همانقدر که دین را در جامعه پر طراوت و نیز تقویت می‌کند، به سکولاریسم فلسفی نیز محیط رشد و تکامل خواهد بخشید. 
با توضیح فوق، نظریه رویای رسولانه عبدالکریم سروش، در جامعه فعلی ایران، با وجود فارغ التحصیلان شاغل و بیکارِ ناراضی از وضعیت و کارایی نهادهای موجودی که رنگ و لعاب دینی به خود گرفته‌اند، همچنان که گفتمان سکولاریسم سیاسی را به لحاظ اجتماعی پذیراتر می‌کند، #سکولاریسم فلسفی را نیز به بدیل و جایگزین یکی از نیروهای متنفذ ارتقا می‌دهد. و در پایان این پروسه تاریخی در چه شرایطی می‌تواند کند یا تند شود، نه صرفاً موضوع علم، که به تصادف‌های تاریخی و اراده جمعی نیز بستگی دارد.

لینک کانال تلگرام

Beautiful lights of the sunshine; some paragraphs on daily human dignity

Interesting to see someone who used to contradict me by saying 'ethics' is an ideology, now tries to tell me what is good, still haven't figured out what is right and wrong.
Is it solely our benefits that define friendship, affinity, kindness, good and bad or right and wrong?
Is that a rich definition of 'friend' to 'ask' in hard times and to ignore indifferently in good times? I think it is the definition of misusing one's trust.
Is that a right act to use someone, by any means? Whether or not these actions come out of our survival instincts or the sexual ones, to me, these are neither civilized nor right for the well-being of the individual, let alone the social.
Fortunately or not, I know the relations of power. I know how to manipulate and I can do so. Still, I have chosen not to, for it is not right. I know what triggers what. And why people do specific actions in specific times. And why I am so? Because I have chosen to be a more civilized grown-up individual, someone who tries and loves to make himself and his society, even a bit, better. I have paid some price and I will pay more. Not easy, but beautiful. Because I am not a leech, and I haven't acted like one. Same goes with a friend: he/she ACTs like one.

#human #individual #power #friend #dignity