Tuesday, November 15, 2016

به بهانه روز سکولار



سکولارها امروز پانزدهم نوامبر را روز «آشکارا سکولار» یا «سکولار علنی» نام نهاده اند. پروژه ای که با پشتیبانی #ریچارد_داوکینز و جنبش #نوآتئیسم حمایت و راه اندازی شد.  به مناسبت این روز اشاره ای کوتاه به امواج سکولاریسم و جایگاه #نوآتئیست ها در این بین میکنم. متن زیر بخشی از پایان نامۀ بنده درباره #نو_آتئیسم  است که امیدوارم نسخه مفصل آن هر چه زودتر برای خوانندگان عرضه شود. 

مایکل ایان بورِر  با شرح سه دورۀ سیاسی و فکریِ نظریۀ #سکولاریسم، #نوآتئیستها را متعلق به فاز سوم این نظریه می‌داند. بر این اساس، فاز نخست نظریه سکولاریسم، چنانچه متفکرانی چون کنت، دورکیم و وبر نیز بدان باور داشتند، تمدن بشری، به دنبال مسیری خطی، به محو باورهای متافیزیکی و دین منتهی خواهد شد. همین اندیشه در افرادی چون مارکس و فروید نیز وجود داشت. این نوع سکولاریسم را به تعبیر عبدالکریم سروش «سکولاریسم فلسفی» می‌نامیم، بدین معنا که پدیده‏های جهان بر اساس مفاهیم و تعالیم دین تبیین نشود. فاز دوم سکولاریسم از دهه پنجاه میلادی آغاز و تا دهه شصت به گفتار غالب سکولاریسم بدل شد و تا دهه هشتاد به حیات خود ادامه داد. در این دوره نظریه سکولاریسم هم به شدت تقویت و در عین حال به چالش کشیده شد. یکی از نخستین و اثربخش‌ترین افرادی که نظرگاهی تکثرگرایانه از سکولاریسم عرضه کرد، ویل هربرگ بود که در کتاب یهودی-کاتولیک-پروتستان  سعی کرد تا فرایندهای اجتماعی و فرهنگی را به یکدیگر مرتبط کند. به طور خلاصه، هربرگ معتقد بود در جامعه‌ای چون امریکا که یهودیت، و مذاهب مسیحی با ریشه‌های الهیاتی یکسان، زمانی که هیچ یک از ادیان و فرهنگ‌ها امکان غلبه را پیدا نکنند، انحصار قدرت از میان می‌رود و امکان زیست متکثر فراهم می‌شود. 
اندیشه تکثرگرایی و مسئله سکولاریسم بعدها در آثار پیتر برگر و در دهه شصت به تفصیل ادامه یافت. برگر از طرفداران نظریه سکولاریزاسیون بود. از نظر او، سکولاریزاسیون به مثابه «فرایندی است که بخش‌هایی در جامعه و فرهنگ از سلطه نهادها و سمبل‌های دینی خارج خواهند شد». برگر معتقد است در یک جامعه تکثرگرا، لاجرم به سکولاریسم خواهیم رسید. اما در فاز سوم نظریه سکولاریسم، از نظر بورر ما به اقتصادهای دینی (یا نظریات انتخاب عقلانی دینی) و مرگ نظریه سکولاریزاسیون می‌رسیم. ایمان‌های #دینی و #مذهبی و فرقه‌ای در دوران معاصر به دلایل متعددی رشد کرده‌اند که از جملۀ آن‌ها نیاز به معنویت، #قطعیت‌ معرفتی و آرامش را می‌توان بر شمرد. بر این اعتبار، نظرات افرادی چون پیتر برگر که رقابت ادیان در یک جامعه را سبب از دست رفتن داعیه قدسی آن‌ها تلقی می‌کرد، فاقد اعتبار خواهند بود. بر این اعتبار است که «سکولاریسم سیاسی» در جوامع چندفرهنگی معنا پیدا می‌کند. در توضیح این مفهوم باید گفت، سکولاریسم سیاسی بر این مفروض بنا شده است که تکافوی ادله در اندیشه‌های متعدد پایانی ندارد، بنابر این، با نوعی نسبی‌گرایی معرفتی مواجه می‌شویم که بر اساس آن، به لحاظ معرفتی ترجیحی میان اندیشه‌های دینی و غیر دینی وجود ندارد. سکولاریسم سیاسی، به یک معنا، ایدئولوژی نظام‌های لیبرال دموکراتیک و تالی منطقی سیاسی نسبی‌گرایی معرفتی در این نظام‌هاست که متعاقب آن سیاست‌های چندفرهنگ‌گرایی را با هدف زیست مسالمت آمیز اقوام و فرهنگ‌های گوناگون زیر واحد سیاسی دولت امکان پذیر می‌سازد. در همین وضعیت است که می‌توانیم ظهور جنبش نوآتئیسم را دلیل منطقی به ثمر نرسیدن «نظریه سکولاریسم فلسفی» تلقی کنیم. 
نوآتئیست‌ها بی‌توجه به نظریات مطالعات دین در علوم اجتماعی متأخر، به فاز نخست نظریۀ سکولاریسم بازگشته‌اند. این جنبش را شاید بتوان به مثابه بیانی از ایدئولوژی بنیادگرایی سکولار درک کرد که در بازگشت به داعیه‌های سکولاریسم اولیه، روایت پیشرفت را چون واقعیتی تاریخی در گفتار خویش نهاده است و علاوه بر آن به گوهر جهان‌شمول و رهایی بخشِ #عقلانیت علمی متأخر و تضاد ذاتی آن با نیروی #پیشا_مدرن #دین توجه دارد. نوآتئیسم از ایدئولوژی سکولاریسم تا جایی استفاده می‌کند که نسخه‌ای هنجاری برای توسعه جوامع مدرن باشد. #ایدئولوژی علم‌گراییِ تکامل‌گرا، در نظر نوآتئیست‌ها، نظریۀ سکولاریزاسیون به مثابه پشتیبانی ایدئولوژیک برای پروژه‌ای سیاسی است و نه نظریه‌ای درباب فرایند تاریخی – اجتماعی  پیشرفت. زیرا، همانطور که در بالا گفته شد، اگر این نظریه توضیحی درباب فرایند محتوم تاریخ بود، نوآتئیسم اساساً به وجود نمی‌آمد.

آدرس یادداشت در تلگرام
https://telegram.me/shahabghadiri/80

Saturday, September 24, 2016

بی مایگان



همه چیز در حال تغییر است. سرتاسر جامعه را شبحی فرا گرفته است از تردید و ترس و تزویر. امروز و فردایمان. امروز بیش از هر زمانی «خلیفۀ #خدا» و هرآنچه داشت مُرده است. این وضعیت مرا به یاد سخن #نیچه می اندازد که گفت:
ناصحان و مصلحان اخلاقی این روزگار چه می توانند موعظه کنند؟ این ناظران تیزبین و بیکاران خیابانگرد پی می برند که دیگر چیزی به پایان کار نمانده است و همه چیز پیرامونشان فاسد و فساد آور است و هیچ چیزی بیش از پس فردا دوام نخواهد آورد، به استثنای «یک» نوع #انسان، یعنی انسان «بی مایۀ» درمان ناپذیر. فقط #بیمایگان امکان بقاء و دوام و تخم پراکنی دارند - مردمان آینده و کسانی که از امروز جان به در ببرند هیچ کس جز ایشان نیست. تنها قاعده ای در اخلاق که از این پس معنایی داشته باشد و گوش کسی به آن بدهکار باشد همین است: «مانند آنان باشید! بی مایه شوید». اما موعظه کردن این قاعدۀ اخلاقی بی مایگی، دشوار است! زیر هرگز در آن اقرار نمی شود که من کیستم و چه می خواهم! باید در آن از میانه روی و کرامت و تکلیف و محبت برادرانه سخن گفت - تجاهل و تمسخر را از خلال آن پنهان داشتن کار آسانی نیست. (فردریش #نیچه؛ فراسوی نیک و بد، پارۀ 262)

Friday, September 2, 2016

دین، فرهنگ گرایی و تمدن (گزیده ها)


شکست کلان‌روایت‌های مدرن سبب شد اقتدار دولت‌ها و سیاست‌های سکولار جای خود را به نوعی فرهنگ‌گرایی دهد. به بیان دیگر فرهنگ جای سیاست را گرفت، فرهنگ سیاسی شد، یا به تعبیری دیگر، ضدسیاسی شد. نقش دین در فرهنگ و تمدن اهمیت بسیار زیادی دارد. از نظر ایگلتون: «دین همزمان در هر دو سمت این حصار قرار می‌گیرد که بخشی به دلیل قدرت بسیار آن است. دین به مثابه تمدن، دکترین است، نهاد است، اقتدار است، گمان‌های ماوراء طبیعی‌ست، حقیقت متعالی، گروه‌های کُر و کاتادرال‌هاست. دین به مثابه فرهنگ، افسانه‌است، مراسم است، غیرعقلانی و اهلی نشده است، احساساتی خود انگیخته، و خدایانی تاریک است. مسیحیت در قالب یک فرهنگ آغاز، اما بدل به پرسشی برای تمدن شد». (ایگلتون، «عقل، ایمان و انقلاب» ص 157 و 158)

Thursday, September 1, 2016

چند بگو مگو با طرفداران حقوق قومی (و فدرالیست‌های فرهنگ‌گرا) – بخش دوم

چند بگو مگو با طرفداران حقوق قومی (و فدرالیست‌های فرهنگ‌گرا) – بخش دوم
مورخ یازدهم شهریور سال 95.
آدرس :

فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.


پیش از آنکه وارد نظرات خودم شوم، کامنتی از یکی از دوستان می‌آورم که تقارب فکری نزدیکی در این موضوع با ایشان دارم: خانم «اِلی افروزی‌فر»

افروزی فر:

ما هر چه کشیدیم از همین نادانی کشیدیم بدون این که بفهمیم اصلا جمهوری چیست اسلامی چیست تز جمهوری اسلامی داديم. حالا هم عده ای نه از سر بدخواهی که از سر همین بی اطلاعی تز ایران فدرال میدهند. حال آن که اصلا نمی دانند فدراليسم یعنی چه. فدراليسم نظام سیاسی است که از اتحاد واحد های مستقل و تشکیل یک واحد بزرگتر به وجود می آید. یعنی بخش های تشکیل دهنده کشور فدرال خود قبلا مستقل بوده اند. نمونه آن هم آمریکا که از اتحاد ایالت های استقلال یافته از انگلستان تشکیل شد. حالا می خواهیم به خاطر ونگ ونگ یک مشت تجزیه طلب یک بلایی شبیه قبلی سر خودمان بیاوریم و خودمان را تکه تکه کنیم. در تاریخ نداشته ايم که یک کشور یکپارچه خود را شقه شقه کرده باشد و یا به اصطلاح فدرال شده باشد. توصیه می کنم کتاب 900 صفحه ای دکتر خوبروی پاک به نام فدراليسم در جهان سوم را بخوانید. ایران اگر بخواهد فدرال شود ابتدا باید تجزیه. شود»

حال پاسخ جناب مخالف را باهم بخوانیم!!!

حسین:

خوب داره تجزیه میشود ،نیازی به 900 صفحه کتاب خواندن نوارم شما بحای من خوانده اید .! پس چه بهتر قبل از اجزیه شدن به این فکر بیفتیم نه اینکه خون میلیونها نفر.ریخته شود و بعد هم هر تکه دم دهن یک لاشخور بعد یکصد سال دیگه کتاب زده و روشنفکرانی این و آن را نقد و بررسی کنند و شاید بعد سیاسیون به این فکر بیفتند که خوب این اسکلت بدون گوشت را دوباره بهم بچسبانیم .تازه این روی خوشی است که پس از 150 سال آینده امید می رود .دوست عزیز کتاب و آگاهی یافتن بسیار چیز خوبی است و من دیگر وقت کتاب خواندن ندارم ،پس بهترین راه اینه از خوانده های شما استفاده کنم .شما هم به اندازه کافی خوانده اید نظر من اینه بسه نقد و بررسی باید. قبل از وقوع خطر حرکتی انجام داد تا این پیکر بیگناه مام و ملت تکه تکه نشود.
در ضمن شما که اینقدر کتاب خوانده اید هنوز یاد نگرفته اید در یک بحث آزاد مخاطب خود را نادان ننامید .بهتر است قبل از دلسوزی و برخ کشیدن معلوماتتان که آن هم مرهون کتاب 900 صفحه ای است ،کمی به خودتان برسید و از آن گوشه تاریک خارج شوید .برایتان آرزوی کمال میکنم.»


جالب است که این آقای حسین نام، قبل از هرچیز به بی‌سوادی خودش اعتراف می‌کند، و در انتها ادعا دارد یک کتاب‌خوانده نباید در یک بحث آزاد، مخاطبش را نادان بنامند. چرا نباید یک نادان را نادان نامید؟ آن هم وقتی که خود شخص به نادانی معترف است! ظاهراً کتاب‌خوان‌ها باید به هر خواننده بی‌سواد ثابت کنند که فقط کتاب 900 صفحه‌ای نخوانده‌اند، اما گر فقط همان کتاب 900 صفحه‌ای را هم خوانده باشند، باز هم از کسی که هیچ نخوانده‌ است و به نادانی اعتراف می‌کند، صلاحیت بیشتری دارد! آری! کم نیستند از این‌‌ها، کسانی که به بی‌سوادی خودشان، معترف و مفتخرند!
اما می‌رسیم به یکی دیگر از پدیده‌های این جماعت به نام Sever Savalan. کامنت انقلابی ایشان را به طور کامل می‌آورم:

طرحی پیرامون نظام فدراتیو پلورالیستی ملل در ایران ( استخراج از آرشیو,اکتبر 1996 آزربایجان سسی با کمی خلاصه شده) : در پی طرح شدن بعضی سئوالات در مورد استراتژی ملت تورک ساکن درایران و بعلت حفظ رئوس کلی ودوام اعتبارمحتوای طرح مزبورآنرا دوباره باز نشر میدهم! در چند سال اخیروخیم تر شدن اوضاع اقتصادی در ایران عواقب وعارضه های سرطان زای آن,بر تنش های سیاسی و بحران های فرهنگی جامعه افزوده و ایران چند ملیتی را در بحران هویت فرو برده است. شکست های پی در پی حاکمان فقها, امر پایان دادن به بن بست های اقتصادی توسط سیستم حکومتی را به سوی برگشت ناپذیری سوق داده و نهایت این بحران بنیان افکن , نظام فقها را در سراشیبی خلع ید از قدرت و به تبع آن نیروهای مخالف خارج از رژیم را به تلاش در ارائه یک آلترناتیو قدرت در غیاب احتمالی آن وا داشته است. با اندکی دقت در صف آرائی این نیروها , میتوان طیف های رنگارنگ مخالف ولایت مطلقه فقهی را بصورت غالب به دو دسته تقسیم کرد: الف - یک دسته سوای تعلقات آنها به چپ یا راست افراطی کارت سرنگونی آنرا در اراده و کف دستان خود آماده دارند. ب- دسته دیگر با اتخاذ مواضع محافظه کارانه و محتاطانه در اندیشه تاثیر گذاری بر نیروهای تکنوکرات و لیبرال اسلامی درون رژیم هستند که رگه های قوی ناسیونالیسم فارس به رهبری ارکستر رفسنجانی و شرکاء را دارا میباشند! هر چند سمت و سوی هر طیف را (سرنگونی یا استحاله از درون) ولایت مطلقه فقها را نشانه می رود با اینهمه اختلاف آنها را درفردای تغییر و تحول باید واقعی دانست. با وجود اینها ایدئولوژی اکثریت غالب هر دو طیف را ملت ایران و تنها زبان رسمی آنرا فارسی تشکیل می دهدکه در نقطه مقابل امت اسلامی با زبان رسمی فارسی و استعمال زبان عربی - اسلامی رژیم است! .........نویسنده این سطور با علم به این امر بخاطر مخالفت خود با هرگونه نظام دیکتاتوری و ایدئولوژیکی و با اعتقاد به آزادی و برابری واقعی و همه جانبه ملل ساکن ایران اندیشه خود را به صورت طرحی به آگاهی خوانندگان می رساند. این طرح نه تنها تنوع ملی جامعه ایران را جدی تلقی میکند بلکه با اتکاء به تجربیات و دستاوردهای انقلاب مشروطیت , جنبشهای ملی و جمهوری خواهانه سالهای 1921-1920 .م و حکومت ملی در آزربایجان و کردستان و درس آموزیهای انقلاب بهمن , حوادث و اعتراض های بعد از سال 57 در داخل کشور و بالاخره شکست بزرگ ترین قدرت نظامی و ایدئولوژیکی قرن بیستم استوار است. شکل حکومتی مورد نظر" جمهوری است و محتوای آنرا یک دولت دموکراتیک غیر متمرکز پلورالیستی" تشکیل میدهد! این " نظام فدراتیو پلورالیستی ملل " تداوم طرح " ممالک محروسه ایران " در آستانه قرن بیست و یکم تلقی میشود و ضامن صلح پایدار بین ملل مختلف در ایران است. قبول این طرح بعنوان آلترناتیو , درست نقطه مقابل ولایت فقیه و هر نوع نظام تمرکزگرا و دیکتاتوری است. تبلیغ و پیشبرد آن در بین مردم بیش از پیش شانس دگرگونی صلح آمیز حاکمیت فقها را افزایش می دهد و در فردای خلع قدرت ازآنان , اهرم های لازمه برای تداوم تغییرات بنیادی در تمامی عرصه ها را پیش پای حاکمان جدید و ملل تحت ستم قرار می دهد. طرح پیشنهادی در دورانی که حاکمیت فقها در قید حیات است بدین قرار است : 1- ایجاد و تشکیل یک شورای ائتلافی ملل ساکن در ایران با شرکت نمایندگان و شخصیت های شناخته شده ملتها , جهت پر کردن هر نوع خلع قدرت در کشور. 2- طرح تبلیغ و پیشبرد شعار جمهوری فدراتیو پلورالیستی ملل بعنوان آلترناتیو واقعی . 3-بسیج مردم با تبلیغ به اعتصاب , تظاهرات و روشن سازی خواسته های نظام نوین پلورالیستی ملل. 4- تبلیغ و ترویج ایده رفراندم دایر بر برکناری ولایت فقهاولغو قانون اساسی آن با شرکت ونظارت نمایندگان و سازمانهای بین المللی و حقوق بشر. طرح پیشنهادی برای بعد از خلع ید از ولایت فقها :1- تشکیل یک شورای عالی از ملل ساکن در ایران ( مجمع ملل) با شرکت احزاب و سازمانهای مورد قبول و شناخته شده منتسب به ملل آنها با همکاری و همیاری شورای ائتلافی ملل که قبلا ذکر آن رفت. بدیهی است که شورای عالی ملل بعد از انتقال قدرت و انجام وظایف خود لغو خواهد شد. 2- انتخاب شورای عالی ملل ( مجمع ملل ) بدون در نظر گرفتن کمیت آنها یعنی بر حسب ملیتها خواهد بود. 3- تشکیل یک دولت موقت با شرکت نمایندگان ملل با تساوی حقوقی برابر. انتخاب رئیس دولت موقت از طرف مجمع عالی ملل انجام می یابد. بدین ترتیب بعد از برکناری حاکمان فقها و فردای آن یعنی در نظام پلورالیستی ملل , هیچ ملیت یا قشری خود را بی نصیب از آنچه برای آن مبارزه کرده نخواهد یافت و راه برای آزادی و دموکراسی واقعی باز خواهد شد. طبیعتا این طرح کلی و عمومی است و وظایف دولت موقت را در بر ندارد.

این‌هم عکسی الصاقی کامنت ایشان، هرچند به ارزش کامنتشان چیزی اضافه نمی‌کند



به حق و به انصاف باید گفت، مغلوط‌تر از این نوشته‌ درباره حقوق قومی، تا بحال ندیده بودم! از ایرادات تاریخی گرفته و حکومت موقت و جدایی طلب آذربایجان را ملی خطاب کردن و در عین حال صحبت از «ایران» کردن و شوروی را برترین قدرت «نظامی و» ایدئولوژیکی جهان قرن بیستم دانستن بگیرید تا فدراسیون را با کنفدراسیون اشتباه گرفتن و دانش‌واژه حکومت را با حاکمیت اشتباه گرفتن و بخوانیم پاسخ بنده را به ایشان:
یکی دو تا که ایراد مفهومی ندارد. چند دانش واژه سیاسی را کنار هم نهادن و جعل اصطلاحات بی مفهوم و غرغره وقایع تاریخی و بحث را با جزم های ایدئولوژیک پر کردن استراتژی توسعه سیاسی خلق نمی کند. «جمهوری فدراتیو پلورالیستی ملل»! اگر اندکی سواد دانش سیاسی داشته باشید، باید بدانید که پلورالیسم ارزشی وحدت سیاسی را به خطر می اندازد. و حکومت نامتمرکزی که پلورالیزمش را با نام «ملل» یعنی ملت ها معین می کند و ضرورتاً از ملت معنای فرهنگی را برداشت می کند ضد وحدت سیاسی عمل میکند. در نتیجه چنین به اصطلاح طرحی نه دموکرسی واقعی، که شعار بربریت فرهنگی را بر سر چماق کرده است. این سند به قدری مغلوط و سرتا پا سفسطه آمیز است که به جز چند شعار سر هم بندی شده توصیف بهتری روای آن نیست. نویسنده اش هم با فرض دورِ سلامت عقلی، با شکمی امساک گریز سخن گفته است. همه این ها یک طرف ، این جمله هم یک طرف: «تشکیل یک دولت موقت با شرکت نمایندگان ملل با تساوی حقوقی برابر». اگر حقوق، برابر است، تساوی حقوق برابر دیگر چیست! مگر تساوی حقوق نابرابر یا عدم تساوی حقوق برابر هم داریم؟! رهبرانی که ذهنیت قوم گرا و بدوی دارند، در عمل توان و صلاحیت «دموکرات» نامیده شدن را ندارند. چون معنای انسان مدرن را نمی فهمند، پس به لحاظ مبنایی حقوق بشر مدرن را هم نمی فهمند. چه برسد به مفهوم جدید ملت!


برای مطالعه بیشتر ر. ج. به :
http://hamporse.blogspot.com/2016/08/blog-post_31.html

Wednesday, August 31, 2016

مسئله قومیت: نتیجه‌گیری‌های پایان چند مجادله




دانلود فایل پی دی اف 


شهاب غدیری
اول.

چند مجادله و مباحثه اخیر درباره حقوق قومی و قوم گرایی پیش و پس از ماجرای ضرب و شتم خبرنگار پارلمانی مجلس بر سر موضوع فراکسیون «مناطق ترک نشین» حاوی چند نکته و پیام مهم بود.
قبل از هرچیز سپاسگزارم از دوستان و عزیزان بزرگواری چون بهرام، کامیار، حامد، رضا، اسکندر، منصور و امین بابت حسن توجه و انتقادات مهمی که خصوصی یا عمومی بیان کردند.
بی‌تعارف عرض می‌کنم. برای من مسئله قومیت و قوم‌گرایی همواره موضوعی فرعی بود، هرچند شناخت خوبی از آن داشته‌ام. آن‌چه بیش از این ذهن مرا درگیر می‌کرد و می‌کند زندگی در دنیای مدرن است. مسئله معرفت و هویت است، کمک به ارتقای سطح شعور فردی و اجتماعی، و فراهم کردن امکانات بهتر برای سیاست بهتر است و در یک کلام کمک به بهبود زندگی شخصی، فردی و اجتماعی نوع بشر؛ میراثی که همواره دوست داشته‌ام از خودم به جای بگذارم. و این را از پدران نیک‌اندیشم آموختم. من آموختم که باید تا می‌توانیم دقیق بخوانیم، با وسواس بسیار بخوانیم، زندگی را به همراه تأمل تجربه کنیم؛ اما بهتر از آن‌ها. من آموخته‌ام که امروز دیگر حق اشتباه نداریم. حق اشتباهات مشابه را نداریم. امروز ما وارثان نیکی و ننگ نیاکانمان هستیم. وارث اشتباهات و بناهای زشت و زیبایشان.

بسیاری از مخالفان در بحث‌ها گمان می‌کردند و می‌کنند. که صرفاً برای اثبات خودم با آن‌ها جدل می‌کنم. اما حقیقت این است که همۀ ما انسان‌ها برای اثبات خودمان عمل می‌کنیم. در هر عملی به اثبات خودمان فکر می‌کنیم. به اینکه نشان بدهیم چقدر از دیگران متفاوتیم یا برتریم. اثبات کنیم که «وجود داریم» و می‌خواهیم «وجودمان» را دیگران ببیند و «به رسمیت بشناسند». اما همیشه «تمام هدف» انسان‌ها اثبات وجود خودشان نیست. ابزار نمایش ما انسان‌ها هم با یکدیگر تفاوت دارد.

در بسیاری از نظرات مخالفان می‌بینم که چگونه بسیاری از ما انسان‌ها کلماتی را به زبان می‌آوریم که نمی‌دانیم چه معناهایی دارد. بگذارید چند مثال بیاورم. زمانی اصطلاح «بورژوا» در ایران با فحش یکی بود. بورژوا به سرمایه‌دار، مرفه بی‌درد، زنی که با سگش در خیابان قدم می‌زند، زن مینی‌ژوپ پوش و مرد کادیلاک سواری هم گفته می‌شد که شب‌ها با یک پیک شراب روبروی شومینه‌اش به ترانۀ مهستی گوش می‌دهد و پیپ می‌کشد. بورژوا فحش بود، چون ثروت‌مندان را نمی‌شد تحمل کرد و نمی‌شد به آن‌ها حسادت نکرد. بعدها «لیبرال» هم به جمع فحش‌ها اضافه شد. لیبرال برابر بود با کسی که به دنبال از بین بردن فرهنگ اسلامی و غنی ماست. لیبرال کسی بود که به همه چیز بی‌خیال بود. به طور خاص اگر می‌دید دختری در خیابان با دوست‌پسرش به گرمی راه می‌رود. لیبرال کسی بود که مشروب می‌خورد و ترانه جاز و راک گوش می‌داد و به دموکراسی اعتقاد داشت. لیبرال فحش بود، همچنان که بورژوا فحش بود. از فحش‌ها که بگذریم می‌رسیم به واژه‌هایی چون مدرنیته، که عده‌ای آن را با کت و شلوار پوشیدن و ریش را از ته زدن برابر می‌دانستند. یا واژه کمونیست که سال‌های سال، خیلی‌ها فکر می‌کردند معنای لفظی‌اش می‌شود «خدا نیست». همینطور است واژه آزادی. به عنوان مثال، و به بیان ساده، شیخ فضل الله نوری، معنای آزادی را عطف به حوزه «مباحات» شرعی می‌دانست. و آزادی غربی را با بی‌دینی همسان فرض می‌کرد. یکی دیگر از این اصطلاحات «حقوق بشر اسلامی» بود یا واژه‌های چون «روشنفکری دینی» و «پروتستانتیسم اسلامی». این‌گونه اشتباهات را برخی از روشنفکران ما مرتکب شدند، و همچنین عوام و روحانیون.

باری، سخن من در این‌جاست که ما بهتر است بدانیم وقتی از اصطلاحی سخن می‌گوییم، معنایی که از آن در ذهن داریم چیست. و اگر نمی‌دانیم باید پرسش کنیم تا دست کم و در بهترین حالت، بر سر نادانسته‌هایمان به توافق برسیم.

وقتی می‌گوییم «ملت ایران» یعنی چه؟ وقتی می‌گوییم «ملت ترک» یعنی چه؟ واژه‌ها و اصطلاحات نقل و نبات مجالس و محافل نیستند، واژه‌ها ظرف‌هایی هستند که ما معانی را در آن‌ها می‌ریزیم. و اگر به این مسئله دقت نکنیم، نه می‌توانیم فصل مشترکی برای گفتگو داشته باشیم، و نه در گفتگو به توافقی نزدیک شویم. آن‌گاه که من به فردی می‌گویم «ملت ترک» اصطلاحی است که دلالت‌های فاشیستی دارد. و برایش توضیحی می‌آورم، مشکل آن‌جا نیست که مخالفان برای رد ادعایم سخنی بگویند. آن‌ها صرفاً از درک دقیق مفاهیم گریز دارند.

دوم.
اما نکته دیگری که می‌خواهم اشاره کنم مربوط می‌شود به طرفداران حقوق قومی: این افراد دقیقاً نمی‌دانند چه می‌خواهند. توصیه‌ام این است که این افراد مشخصاً مطالباتشان را بیان کنند. به عنوان مثال زمانی که می‌گویند حق تدریس رسمی زبان بومی باید آزاد شود. و این کار انجام می‌شود، یعنی مطالبه محقق شده است. طرفداران حقوق قومی به جز حق تدریس زبان مادری، که دست کم در مورد زبان ترکی و زبان کُردی و گویش گیلکی در حال انجام است چه چیزی در سر دارند؟ اگر آن‌ها از تحقیر زبانشان و قومیتشان در برخی از برنامه‌های تلویزیونی یا برخی روزنامه‌ها ناراحتند، بهتر است راه تحقیق یا پرسش و در بهترین شکل اعتراضی را پیش برند که قومیت‌گرایی فرهنگی را نقد کند. یعنی، اگر چنین برداشت می‌شود که یک برنامۀ تلویزیونی «ترک» بودن را با «بی‌شعور» بودن یکی نشان می‌دهد (مثلاً برنامه فتیله). بهترین اعتراض این نیست که بگویند جماعت فارسِ خودِ برتر بین، فلان کار را می‌کنند. چنین موضعی، نشان می‌دهد که فرد معترض خودش به برتری فرهنگی (یا نژادی) باور دارد. در این‌جا بهترین اعتراض دست بردن به معیاری عمومی‌تر است. معیاری که بگوید، زبان یک انسان، یا جغرافیای او صرفاً نمی‌تواند دلیلی بر شعور یا بی‌شعوری او باشد. نویسنده برنامه فتیله در اینجا، اگر با خوشبینی به برتری فرهنگی (یا نژادی – زبانی) قومی خاص باور نداشته باشد، صرفاً بی‌سوادی است که به جای بالابردن شعور مخاطبان کودک سالش، لهجه ترکی را هم نشین و دلالت بر بی‌شعوری به تصویر می‌کشد. و نادان است، چون نمی‌داند عده‌ای نمی‌توانند تحمل کنند چرا به جای زبان ترکی، زبان فارسی زبان رسمی کشور شده است. گویا فردی از اینکه زبان انگلیسی زبان رسمی دنیاست، اما فارسی این‌چنین نیست، جامه دریده و حنجره‌اش را به یغما دهد.

سوم.
در این بخش می‌خواهم به نکته مهم پایانی یعنی مسئله فرهنگ و مدنیت باز گردم. به بیان بسیار ساده می‌گویم. فرهنگ ریشه در آداب و رسوم دارد. فرهنگی بودن به این معنا یعنی انسان فرهنگی، انتخاب ندارد. حق انتخابی ندارد به جز اطاعت و پیروی از آداب و رسومش. آداب و رسوم و در یک معنا سنت حق انتخاب را از آدمی می‌گیرد، اما تا حد زیادی به او آرامش و اطمینانی می‌دهد. اطمینان به اینکه این راه، راه گذشتگان است. انسان سنتی، کسی است که «درون سنت است» نه «بیرون آن». این جمله یعنی چه؟ وقتی که فرد می‌خواهد به خودش «حق انتخاب» بدهد. برای مثال، حق انتخاب رشته، حق انتخاب شغل، (به طور خاص) حق انتخاب همسر، حق انتخاب دین و حق انتخاب سبک زندگی، از چارچوب زندگی سنتی خارج شده است. بلی! سبک زندگی مدرن. سبکی پر از هراس و طغیان. یک زندگی با تغییر عقاید بسیار، بالا و پایین شدن. افسردگی‌ها و استرس‌های مدام، اما به بهای آزادی. کدام آزادی؟ یک آزادی نیم بند، و درگیر امیال و رانه‌هایی که کمترین فضا را برای انتخاب می‌گذارند، آزادی‌ای که گاه شبیه به شبح آزادی می‌شود. این زندگی مدرن است. زندگی با هیجانات و افسوس‌ها و ملالت‌هایش. زندگی مدرن، زندگی تأسیس انسان خود بنیاد است. اما انسان «سنت‌گرا» چه کسی است؟ انسان سنت‌گرا کسی است که دوست دارد مدرن باشد، اما از ناملایماتش هراس جدی دارد، سنت‌گرا سرانجام فضای مدرن را تحمل نمی‌کند و به دامن سنت حمله‌ور می‌شود. او به تمام خشم و بحران هویتی که در تلاطم زیست مدرن آن را از دست رفته دیده است، به سنتی روی می‌آورد که به او اطمینان می‌دهد و سخن از قطعیت‌‌ها و ارزش‌ها می‌زند. «سنت‌گرا» عصبانی است، «سنت‌گرا» بحران زده است. «سنت‌گرا» دشمن آزادی است. «سنت‌گرا» می‌خواهد یک مرجع اقتدار، بی‌چون و چرا، برایش راهی را معین کند. سنت‌گرا به سادگی عاشق فردی چون هیتلر می‌شود. «سنت‌گرا» به سادگی شریعتی را درک می‌کند و با او هم‌دل است. اما تمدن از سوی دیگر، به انسان تشخص می‌دهد. به او این امکان را می‌دهد تا واضع قانون خویش شود. تمدن فریاد باروخ اسپینوزاست که گفت «انسان خدای خویشتن است». تمدن مدرن، بنای نیم‌ساز شیشه‌ای در هوایی طوفانی‌ست. بنایی همواره در حال تحول.

بنابر این، زمانی که فردی سخن از حقوق قومی‌ می‌برد، یعنی از لفظ حقوق اقوام استفاده می‌کند، نمی‌تواند به لحاظ منطقی سخن از «حق انتخاب سرنوشت» زند. زیرا او متعلق به نظام فرهنگی‌ست. نظامی که پیوندهایش ریشه در «عصبیت»های بدوی دارد. سخن گفتن از «حق انتخاب» متضمن پذیرفتن مفهوم انسان مدرن است. چه این مدرن بودن را به معنای زیست‌شناسی تعبیر کنیم، و چه در معنای اومانیستی و فلسفی آن. اما مسئله به نظرم چیز دیگری‌ست. افرادی که سخن از حقوق قومی می‌زنند، بیشتر شبیه به افرادی هستند که در کوران گذار به مدرنیسم، هراسان از آنچه می‌بینند به نزدیک‌ترین چیزی که دیده‌اند دست می‌برند. تفاوتی نمی‌کند که این خصیصه را در یک فارس زبان ببینیم که (صرفاً به عنوان مثال) واکنش مذهبی نشان دهد، یا یک ترک‌زبان که واکنش سیاسی - فرهنگی نشان دهد، یا یک کرد زبان که واکنش فرهنگی نشان دهد. این نشان یک بحران است. بحران در هویت. بحران فردی که خسته از ساختن و انتخاب هویت خویش، آسایش و تسلیم را به انتخاب و عمل ترجیح داده است و با توجه به وضعیت اجتماعی و گفتار حاکم به نزدیک‌ترین چیزی که بتواند به آن دخیل ببند، دست می‌زند. گاه زبان یا نژاد یا فرهنگ یا ورزه‌های فرهنگی.

بر این اعتبار هیچ‌کدام از این سخنان به معنای آن نیست که زبان قومی را «باید» نابود کرد، یا جماعتی را مجبور به ترک ورزه‌های فرهنگی کرد (مثل اگر سیاستی بخواهد رقص کُردی یا آیین ازدواج اقلیتی را ممنوع کند). اما سخن گفتن از فرهنگ‌هایی موزاییک‌ شده در یک کالبد سیاسی، و شعار اتحاد سر دادن، و بدتر از آن استفاده از صفت‌هایی چون ترک غیور، لرهای رشید، گیلک‌های با شرف، کردهای وطن پرست و سایر هنداونه‌های مسموم به زیر بغل اقوام به معنای برجسته‌کردن هویتی مضاعف درون یک هویت ملی – سیاسی است که صرفاً انبار باروتِ خودبرتر بینی قومی و فرهنگی را پُر می‌کند. انسان خطاب کردن آن‌ها، هیچ اشکالی ندارد، که چه بسا بهتر است. و از آنجا که قصد ندارم، سخن از نقش دین ببرم، فعلا وارد این موضوع نمی‌شوم. اما آیا فرهنگ تماماً با مدنیت در تضاد است؟ به تصریح باید بگویم خیر. مدنیّت زاده از فرهنگ است. هیچ کدام از ما انسان‌ها نمی‌خواهیم به اجبار و زور، مراسم فرهنگی خودمان را ترک کنیم؛ همچنان که مثلاً مراسم کریسمس یا نوروز را. اما می‌توانیم به عنوان یک انسان مدرن دربارۀ آن‌ها تأمل کنیم و جهان بهتری بسازیم.

آن‌ها که به برتری نژاد سفید باور دارند، سیاهان را تحمل نمی‌کنند، مردم پاکستان را تحمل نمی‌کنند. اصلا چشم قهوه‌ای و سبزه‌ها را تحمل نمی‌کنند. آن‌ها تحمل نمی‌کنند که جامعه‌شان زرد و سیاه و قهوه‌ای شود. همانطور که برخی در شهرهای ترک نشین حضور کرد و گیلکی را تحمل نمی‌کنند. همانطور که فارسی سخن گفتن من‌ را در میان ترک‌زبانان. حماقت نیست با خودمان صادق باشیم و در خلوت با پرسش‌ها کلنجار رویم.پس، در پایان از مخالفانم پرسش می‌کنیم: کدام یک از دردهای اجتماعی‌تان با پناه بردن به هویت قومی بهتر شده است؟  چقدر در کاهش نفرت کمک کرده‌اید؟ چقدر در پیوند دادن قلب‌ها کمک کرده‌اید؟ چقدر در گسترش انسانیتی که در تمام اشعار محلی‌تان موج می‌زند کمک کرده‌اید؟
پایان عرایضم را به شعری از محمد حسین شهریار، یکی از بزرگان ادب ایران زمین، و ترجمه منظومش به قلم استاد و شاعر گرانقدر «مسعود احمدی» به پایان می‌برم:

پیموده‌ام به هر و وفا شاهراه عشق
فریاد آخرین من اینک گواه عشق
باشد تمام دفتر من جلوه‌گاه عشق
هرگز مرا به‌نام سیاست مرض نبود
در تار و پود هستی‌ام اصلاً غرض نبود
***
منیم یولوم محبت جاده‌سی ایدی
سون سؤزلریم حقّین ایراده‌سی ایدی
محبّتین، رسالت وعده‌سی ایدی
یوخسا منده بیر کس‌ایلن غرض یوخ
سیاست آدلی، منده بیر مرض یوخ

Tuesday, August 30, 2016

کیمیا علیزاده، خندوانه و قوم گرایی



رامبد عوام، کیمیا علیزاده را آورده خندوانه، میگه مادرش اردبیلیه، به همین استناد جناب خان تند تند شعر ترکی میخونه!
بخشهایی از نظام فکر میکنه وقتی یه عضوی درد داره، برای ماستمالی کردنش باید همه ی اعضا را به اون درد مبتلا کنه تا هیشکی دردمندتر و یا کم درد تر از بقیه نباشه، این خودش یعنی دردی وجود نداره. مثلا حالا که تو کرج ملت دارن مث آدم زندگی میکنن، باید از دل این اتحاد، جنگ هفتاد و دو ملت سر برآورد تا مشکلات مثلا اهر لاپوشانی بشه.
همزمان به جای تقسیم ثروت، فقر رو عمومی کردن تا اختلاف طبقاتی بیاد پایین!
باید زندگی رامبد را کاوید ببینیم باباش توده ای بوده، ننه ش فرقه ای بوده، داییش قومگرا... این موضوع را سرسری نگیرید.

«نویسنده ناشناس»

Thursday, August 25, 2016

ارتجاع و نمایندگان قوم گرا



«قوم‌گرایی بازی با آتش است.» (مقام معظم رهبری)
اسلام دینی جهان شمول است، همانطور که مدرنیته و مدرنیسم، با تمام تفاوت هایش، جهان شمول است. چند روز گذشته یکی از دوستان به تأکید اصرار می‌کرد که بهتر است دست از مسئله قومیت بردارم و در صفحه‌های مجازی مجادله نکنم و بحث با مخالفان را تعطیل کنم. البته دلیل ساده‌ای داشت: «هیچ فایده‌ای ندارد». سخن دوستم را اینطور تکمیل کردم «برای اینکه آن‌ها متعصب هستند، و تعصب عقلانیت را نمی‌فهمد و با عقل سازگار نیست». با این حال، نمی‌توان حماقت و ارتجاع را به دلیل احمقانه و بدوی بودن جدی نگرفت. 
***
دو نگاه کلی داریم، یا می خواهیم سطح تفاوت‌ها و اختلافاتمان را عام‌ یا کلی‌تر کنیم. مثلا به جای منفعت خانواده به منفعت قوم فکر کنیم. یا به جای منفعت قوم به منفعت کشور. یا به جای منفعت کشور به منفعت نوع بشر، و یا هنرمندانه طوری عمل کنیم که به سمت منفعت و شادی بیشتر  برای بیشترین افراد باشیم. این را می‌گوییم به پیش رفتن، یعنی ترقی (نه صرفاً به معنای خاص کلمه مدرن). و این پیشرفت و ترقی با رها کردن باورها و رفتارهایی مقدور است که نخست: چرایی و علت وجودشان ریشه در سنت دارد. یعنی رفتار و ورزه‌هایی که نسل به نسل تکرار شده است. دوم: این باورها و رفتارها موضوع اختلاف است. در این صورت است که میتوان گفت سطح اختلاف رفع شده است، و به درجه‌ای بالاتر منتقل شده. به عنوان مثال اگر یک ایرانی با یک یهودی یا مسیحی غیر ایرانی ازدواج کند، اما برگزاری رسوم عیدهای سال نو و رسوم سنتی متفاوت سبب اختلاف شود، ترقی زمانی حاصل می‌شود که این دو فرد از باورهایی که برایش ارزش قائلند مرتفع شوند (و نه اینکه لزوماً کنار بگذارند). اگر از سر لجاجت بر موضعشان اصرار کنند، مرتجعند، و اگر به این دلیل از همدیگر جدا شوند، در این مورد «در جا» زده اند. 

بر این اعتبار، آن ها که به جای رفع تفاوت‌های موجود، آن را به اختلاف بدل می‌کنند مرتجع‌اند. به بیان دیگر، افرادی را مرتجع می‌خوانیم که تفاوت زبانی (یا نژادی یا قومی) را برای صورت بخشیدن به یک هویت مورد استفاده قرار می‌دهند و این هویت را موضوع منازعه می‌کنند، یعنی نزاعی که برای کسب حق و قدرت است، و چنانچه میدانیم (یا بهتر است بدانیم) یک هویت با «دیگری» و «غیر» تعریف می‌شود. رابطه مبتنی بر «غیریت» نمی‌تواند دوستانه باشد. به عنوان مثال «لحظه‌ای» که یک فرد خودش را طرفدار تیم بارسلونا تعریف می‌کند، و دوستش، طرفدار منچستر، در آن «لحظه» آن‌ها هر چه باشند، دوست نیستند. 
با این توضیحات، اگر نمایندگانی در مجلس شورای اسلامی ایران، فراکسیون مناطق ترک نشین (یا به عبارتی ترک زبانان هر جای کشور) تشکیل می‌دهند، هویتشان را با «غیر ترک» خواندن دیگران تعریف می‌کنند. آن‌ها صرفاً نمی‌گویند ما نمایندگان مجلس ملی و/یا اسلامی ایران هستیم که زبانمان هم ترکی هست (یعنی صرفاً تأکید بر تفاوت زبانی). بلکه موجودیت این «فراکسیون» با تأکید بر «اختلاف» زبانی و شکل دادن به هویتی بر اساس زبان محقق شده است. بر این اساس، فراکسیون فرضی مناطق ترک نشین، رابطۀ غیردوستانه‌اش را در کنش سیاسی‌ای که در مجلس دارد، نه بر اساس قوانین ملی یا اختلاف در سیاست‌گذاری‌های ملی (یعنی سیاست‌ها و قوانینی که متوجه مناطق متعدد کشور و تمام ملت ایران است)، که اختلاف در «هویت قومی» تعریف می‌کند. بنابر این و به قوت می‌گویم تشکیل فراکسیون مناطق ترک نشین اقدامی ارتجاعی، و تمام اعضای آن مرتجعند. بر این اساس، و به عنوان یک شهروند ایرانی و دانشجوی علم سیاست، در صورت عدم انصراف و عذر خواهی از پیشگاه ملت ایران و بر اساس نقض اصل 84 قانون اساسی و مادۀ 2 بند «ج» طرح مصوب «نظارت بر  نمایندگان» و متعاقب آن نداشتن «حقانیت ملی» در کسوت نماینده ملت ایران خواستارم اعتبارنامه این نمایندگان خاطی به بررسی هیأت نظارت مجلس سپرده شود.

Sunday, August 21, 2016

مشت نمونه خروار - بگو مگو با طرفداران حقوق قومی

آغاز بحث از یادداشتی در صفحه اینستاگرام یکی از دوستان آغاز شد. ایشان (که به هیچ دلیل منطقی طرفدار حقوق قومی و زبانی ترک‌ها شده‌ است) در پروفایلش نوشت در نانوایی‌ای در زنجان ترکی سوال پرسیدم و فارسی جوابم دادند: «چه بر سر ما آمده؟»
تمام یادداشت را می‌آورم:

امروز در صف نانوایی به عادت همیشگی پرسیدم " بیردنین صفی آیریدی؟"(صف یه دونه ای جداست؟) در کمال تعجب تمامی کسانی که در صف ایستاده بودند و آقا بودند با چشمانی گشاد از تعجب برگشتند و من را نگاه کردند. سرتاپایم را برانداز کردند. و یکی به فارسی جواب داد " بله این آقا" اینکه ترکی حرف بزنم و فارسی جواب بگیرم برایم نامانوس نبود گرچه همیشه به ترکی صحبت کردنم اصرار میکنم تا شخص مقابلم مجبور شود با من ترکی صحبت کند . اما امروز حسابی دلگیر شدم چه بر سر ما آمده ... که وقتی در تهران میفهمم کسی ترک است و با خوشحالی شروع میکنم به ترکی حرف زدن و می‌گویم که از زنجان آمده ام با تعجب از من میپرسند مگر زنجانی ها ترکی می‌دانند؟؟.... چه بر سر ما آمده که برای به *زبان مادری* حرف زدنم در *شهر مادری* ام باید بجنگم ؟.... اینها نه کار شیطان بزرگ است نه کار استکبار ... اینها در درون فرهنگ ماست
.
.
پ.ن: در تهران آسوده تر ترکی حرف میزنم 😞

در پاسخ کامنتی آوردم با این محتوا:

برای من که گزارش مباکیه؛ استحاله زبانی پروسه‌ای بدون توقف و ناگزیر سمت شکل گیری هویت یکپارچه ملی.


یکی از غیرت زدگان در صحنه، به نام آیدین تقی‌لو، با تنها سرمایه‌اش، جوش و خروش، و با بیانی حماسی پاسخ داد:


 کدامین ملت؟ برای ما ملت آن مفهومی را که برای شما دارد ، ندارد و به ملتهای یکپارچه اعتقاد داریم تا ملت یکپارچه


بر آقای تقی‌لو چنین انکشاف عظیمی صورت گرفته بود که  بنده به «هویت ملتی یکپارچه» اعتقاد دارم و ایشان به «هویت یکپارچه  ملتها» (ظاهرا در یک کشور) صرف نظر از اینکه بنده به هویت ملی مقومی اعتقاد دارم که در مرزهای سیاسی یک کشور توان شکل دادن به هویتی را دارد که امکان کنش سیاسی مثبت را داشته باشد و نه هویت ملتی یکپارچه که دلالت کاملا متفاوت دارد در پاسخ به ایشان نوشتم که:


تالی منطقی این سخنی که فرمودید می شود هویت های یکپارچه ملت ها که سر تا پا تناقضی ناهمساز است.
انسان به معنای مدرن، کلمه ملت را واژه ای سیاسی میداند، نه فرهنگی. دولت قرین واژه ملت است. دولت ایران ملت ایرانی دارد و شهروند ایرانی. شهروند ایرانی هویت ملی اش ایرانی است و به لحاظ تاریخی به هر زبانی تکلم کند با توجه به قانون اساسی حقوقی دارد که تخطی دولت از آن به معنای عمل خلاف قانون اساسی شناخته میشود. و همچون هر کشور دیگری، به دلایل تاریخی زبانی مسلط به عنوان ابزار و میانجی گفتگو زبان های متعدد استفاده می شود. اما اطلاق اقوام در قالب ملت ترک یا ملت فارس، بلوچ، گیلک، لر و هر قوم دیگر و سخن از یکپارچگی ملت های درون یک موجودیت سیاسی هیچ همسازی مفهومی و عملی و سیاسی ندارد.  از سوی  دیگر، تعریف هویت بر اساس فرهنگ قومی و دلالت های نژادی بیشتر راسیستی یا نژاد پرستانه و پیشا مدرن است تا عقلانی. همانطور که افریقایی - امریکایی خواندن  یک شهروند امریکا دلالت راسیستی دارد. او فقط یک امریکایی است. همان طور که یک ترک یا یک فارس یا عرب اهوازی یا فردی که از افغانستان تابعیت ایران را گرفته است و شناسنامه ایرانی دارد، ایرانی است. یعنی ملیتش ایرانی است. اما برسیم به هویت.
من زاده خانواده ای ترک زبانم. اما به چند دلیل ، ترکی را کمتر از انگلیسی و فرانسه میدانم و به زبان فارسی سخن می گویم. و شناختم از خودم صحیح یا غلط این است. من به لحاظ فلسفی انسانم. به لحاظ سیاسی شهروند ایرانی و به لحاظ فرهنگی مدرن. پس بر سر امثال ما بلایی نیامده جدای از آنکه نمی خواهیم به لحاظ فرهنگی مانند بربریت اجدادمان، هویتمان را بر اساس ساکسون بودن، ترک یا فارس بودن و هر گونه ارزش قومی و قبیله ای تعریف کنیم. دو گزینه بیشتر نداریم: تمدن یا بربریت.


در ادامه همین موضوع، فردی که نمی‌دانم برای خود شیرینی یا جلب توجه خانمی که بحث را راه انداخته بود وارد بحث شد یا چنانچه خودش اشاره کرد: «بی احترامی» بنده به قاموس و ناموس قومش. باری، در ادامه استدلال‌های این جناب، یعنی آقای علی فیروزی را می‌آورم:


«تو بخشي از توشتتون كلا شما داريد قوم فارس گيلك ترك لر و همه اقوام رو يكي ميبينيد و ميگيد همسازي مفهومي و عملي و سياسي نداره ؟ اخه اين كه صحيح نيست ، اگه اينجوريه پس بيايد ديدگاه شما رو جهان شمول كنيم و بگيم اصن هويت ايراني و افغاني و امريكايي و افريقايي و اينا معني نداره ما همه انسانيم و بي مرز و به كشورمون هم نبايد تعصب داشته باشيم و بگيم همه در يك جهان واحد هستيم اصن همه انگليسي صحبت كنيم كه دچار تناقضات همسازي مفهومي و عملي و سياسي نشيم ديگه ;)   اتفاقا اين تعصب هاست كه موجب احيا و بقاي فرهنگها ميشه»

در پاسخ به این تحصیل کردۀ دانشگاهی نوشتم:

خیر ندیدم. دقیق مطالعه کنید و ترجیح را بر جمله قرار بدید و توجه را روی واژه های کلیدی. ضمن اینکه بین نگاه جهان شمول کانت در سیاست بین الملل و تجلی آن در اعلامیه حقوق بشر و آرمان جهان بی مرز با واحدهای سیاسی فعلی و رویکرد اندیشه سیاست غیر ایده آل گرا تفاوت وجود داره و در حد این خوشمزه بازی ها نیست. درباره جمله آخر هم بد نیست روشن کنم عصبیت که واژه ابن خلدون بود با واژه تعصب که شارلاتان علی شریعتی استفاده و البته بد ترجمه کرد، به لحاظ ریشه ای یکسان اما به لحاظ کاربرد تفاوت دارند. ضمن اینکه زمان ابن خلدون چندین قرن پیش بود و منظورش هم از مدینه با چیزی که امروز از مدنیت تعریف میکنیم به شدت متفاوته. و در آخر، بله تعصب هم باعث بقای فرهنگ ها میشه و شاید احیای اونها اما به طور قطع همراه با بربریت و تعطیلی عقلانیت چون یک اسمش میشه اینبار سنت گرایی

در ادامه بر نویسنده مکشوف شد که بنده سخت می‌نویسم، یا احتمالا تعمدی در پیچیده نویسی دارم. اما به نظرم این سخت نویسی من نبود که برای این پدیدۀ دو پا مشکل‌زا بود، بلکه خو گرفتن به مطالعه ساده لوحانه هر متنی عادت‌واره چنین جماعتی شده:

شما چقد سخت حرف ميزني دوست عزيز يك پيشنهاد روان صحبت كنيد 🤔 شارلاتان علي شريعتي 😀؟؟؟ خدا رو شكر اين تفكرات شما حاكم بر جامعه نيست ، وگرنه دستور ميداديد به دليل بربريت همه اقوام محترم كشورمون فقط فارسي صحبت كنن و كلا لباس و فرهنگ قومشون رو فراموش كنند تا به قول شما مدرن بشيم و زير يك لواي سياسي و داراي هويت يكپارچه ملي ، اين لواي سياسي ايران رو همين فرهنگ متمدن ترك زبان هاي عزيز ، لر هاي غيور و كرد هاي با شرف و ... تشكيل داده ، اگر قوميت ها و فرهنگشون و زبونشون نابود شه هويتي از ايران نميمونه ، اين ژست هاي روشن فكري كه سنت گرايي يعني بربريت چيزي جز شناخت سطحي نيست از فرهنگ اقوام و سنت اقوام ؛ مدعيان مدرنيته و اتحاد تو سراسر دنيا دارن دوباره ايالتي ميكنن نظام هاشونو ما به بهانه مدرنيته داريم قوميت هامون رو تخريب ميكنيم ، عذرخواهي ميكنم از خانم *** كه پستشون شده محل تبادل عقايد بيش از اين جايز نيست اين بحث ادامه دار بشه اينجا

بلی! با چنین آدم‌هایی هم سر و کار داریم که علاوه بر چنین ترّهاتی جایز و مستحب را هم معین می‌کنند. جناب فیروزی شاید تنها کاری که کردند این بود که بحث را از قوم‌گرایی و هویت قومی به متهم کردن بنده به توهین به اقوام تخفیف دادند. نتیجۀ بی‌سوادی و بی‌شعوری جامعه‌ای که کتاب نمی‌خواند و خودش را فی الجمله فهیم و صاحب نظر در هر موضوعی می‌داند همین است. در پاسخ به ایشان گفتم:

اول. شما تفاوت بین اصطلاح سنتی و سنت گرایی رو نمیدونید. دوم حرف دهن بنده نگذارید و در محکوم کردن بنده عجله نکنید. چون به اینکار میگن ترور شخصیت. چیزی رو که نگفتم شما که سواد تخصصی ندارید لازم نیست بگید. سوم شعارهای غیور و شریف و عزیز رو ببرید صدا و سیمای جمهوری اسلامی که خریدار این جور تنقلاته. چهارم. جملات رو از ابتدا به انتها میخونن نه از وسط و بین ملت و قوم تفاوت هست ر. ج. به کامنت قبلی خودتون. پنجم. انتخاب ساختار نظام به شکل ایالتی یا استانی هم دلایل تاریخی داره و هم سیاسی و ضمن اینکه دقیقا کدوم مدعیان مدرنیته ای دارن (به علت مدرن بودن) نظامشون رو ایالتی میکنن؟ متاسفانه شما سواد تخصصی و شناخت اولیه از الفبای حوزه بحث رو در این زمینه ندارید. اما اگه برای خود شیرینی یا مقاصد دیگه دارید کامنت میذارید بحثی ندارم. ما در اینجا به شدت درگیر واژه هایی هستیم که بدون دلالت های معنایی ازشون استفاده میکنیم. یکیش همین ملت. و من وقتی میگم معنای مدرن ملت یعنی نژاد ایرانی منظورم نیست. و وقتی میگم سیاسی یعنی معنای قومی و فرهنگیش مد نظرم نیست. در مورد شریعتی هم همین کفایت میکنه، فردی که اسم قلمی خودش رو ،یعنی شمع، با ترجمه فرانسه ، شاندل، به عنوان استادی جا میزنه که در سوربن بهش درس میداده یعنی پروفسور شاندل. و به این فرد که وجود خارجی نداشته در سخنرانی و بعدا کتاب و نظریه امت و امامت استناد میکنه به لحاظ آکادمیک شارلاتانه.

و ایشان در تقلا برای کشف ایراد در سخنان من و پیروز اعلام کردن خودشان و البته حفظ بکارت هویتی‌شان فرمودند:

«اطلاق اقوام در قالب ترك يا ملت فارس بلوچ گيلك لر و هر قوم ديگري و سخن ... » دوست عزيز اين حرفتون و بي احترامي به خودم ديدم به عنوان يك لر و پاسخ شما رودادم لر ها يك ملت يكپارچه و با گويش و زبان و فرهنگ غني هستن ، نه خود شيريني در كار بوده نه قصد تخريب شخصيت شما ، ببخشيد من كه نه دكتر شريعتي و بزرگان ديگه هم در سطح علمي شما نيستن و نبايد نقد كنن به حرفتون ، متشكر كه علمتون و در اختيار جمع قرار ميديد 🙏🏻 كاملا حق با شماست هرچي ميگيد صحيحه 🙏🏻😉


و باز همان ژست حق به جانب تکراری و ضجه‌های ضمنی برای قطع بحث و نمایش بچه‌گانه پیروزی برای مخاطبان فرضی. در ادامه به ایشان گفتم:

نیازی به دلقک بازی و متلک پراکنی نیست. اگر باهمه این توضیحات موضع شما اینه خوشحالم که به هویت شما توهین شده

و گویا که ایشان، و احتمالاً، با اطلاع قبلی آماده شنیدن چنین حرفی بودند، خروشان و با سینه‌ای لبریز از افتخار و بلاهت، سخن از شکم امساک گریزشان برآوردند که:

اولا خوشحالم كه درنهايت ادب و با نقد شما از كوره در رفتيد و صورت ادبياتي واقعي شما به كلي تغيير كرده و نمايان شد براي دوستان ، ثانيا توهين به بنده از شبكه مجازي باعث بزرگ شدن و احترام شما نميشه و تنها باعث بي احترامي به خودتون ميشه ، و توهين شما به قوميت خودم رو ميبخشم و ناديده ميگيرم و ميزارم به پاي سوتفاهم ، لر ها ، كرد ها و ترك ها و بلوچ ها و ... بزرگتر و با فرهنگ تر از اين بحثا هستن 😉


از جمله سایر کمالات این شیخ نوظهور ما بزرگواری و توان بخشش ایشان است که ما را مسحور و مبهوت کرد!!! در آخرین پاسخ ارسالی، خطاب به  ایشان گفتم:

مسئله نه احترام است نه از کوره در رفتن و نه حتی توهین به شخصیت. شما نه ادب و نه نقدی عرضه نکردید. ترور شخصیت کردید. موضوع را نفهمیدید. استدلال ها را نفهمیدید. نشان دادید با فاشیسم ، عقل ستیزی و سنت گرایی و بربریت بیشتر همدل هستید تا مدنیت. اینها ایستار شما بود نه من. اگر حرارت صحبت را نشان از کوره در رفتن گرفتید من هم پاسخ هایتان را نشان حماقت کامل و ناتوانی از فهم حتی یک جمله گرفتم. حتی نفهمیدید منظورم از توهین به هویت به معنای توهین به قومیت نیست.
مرور میکنم معنای قومیت را در کنار معنای ملت نفهمیدید. معنای فرهنگی دادن به اصطلاح ملت را نفهمیدید. اصطلاح سنت را نفهمیدید،سنت گرایی را نفهمیدید، اصطلاح سیاسی ملت را نفهمیدید، ترور شخصیت کردید، برای اثبات رابطه ساختار ایالتی حکومت و داعیه تفکر مدرن داشتن دلیلی ارائه نکردید ، نقد به شریعتی را در باب واژه تعصب و پس آن جعل استنادش به استادی مجعول دلیل خود برتر بینی من گرفتید و آن را تعمیم به نگاهم به افراد دیگر دادید و بجای استدلال متلک پرانی کردید. هیچ استدلال و هیچ گزاره معتبری در جملات شما نبود و نیست جز اتهام و فرار رو به جلو و هذیان گویی. و از آنجا که به جای سوال پرسیدن خوشمزگی میکنید و کباده ادب هم میکشید این را هم اضافه میکنم که عقاید مزخرف شایسته ی توهینند. اگر با تمسخر به شما بگویند لُر فلان فلان شده حق با شما خواهد بود. چون با نگاه قومی و یا نژادی به شخص شما اهانت شده. اما وقتی بگویند چون هویت خودتان را بر اساس اصول بدوی تعریف میکنید یا اگر قوم را با ملت یکی بگیرید و دلالت سیاسی کنید پس فاشیست هستید یا دست کم به چند اصل آن اعتقاد دارید و در این صورت احساس کنید به هویت شما توهین شده، هیچ حقی ندارید. چون به عقاید شما توهین شده نه شخص شما. ضمن اینکه شما توضیحات را هم نمیفهمید پس به خوانندگان هم حق بدهید که درصد قابل توجهی از فقدان شعور را هم برای شما لحاظ کنند. اگر قرار است در برابر بلاهت و بی شعوری و افکار بدوی و عدم تمایل به یادگیری دیگران مرا بی ادب یا غیر محترم بدانند، چه بهتر، که خصم آنها هستم.


زمانی که به افراد بی‌سوادی از این دست محترمانه می‌گوییم که تخصص لازم را برای بحث ندارند، به جای تأمل یا پرسش به نقالی دامن می‌زنند و یا ، مانند همین فرد اخیر، صرفاً به دنبال اثبات وجود خویشتند، منتها نه با منطق یا استدلال و حتی مجادله و قطعا نه با کوچکترین قصدی برای ارتقای دانش یا شعور جمع، بلکه با دلقک بازی و متلک پرانی، یا به تعبیر استادی، با «جفتک پرانی». گرچه از جامعه‌ای که «تاکسی» کمتر تفاوتی با اتاق فکر شبکۀ خبر پیدا می‌کند انتظار نمی‌رود سخن جدی به بهایش خریداری پیدا کند یا حتی طرح سؤال جدی و پرسش‌گری رویه و صفت شهروندانش باشد. صفتی که نشان جامعۀ رو به پیشرفت است. اما در این جماعت که «فراتر» از مطالبه حقوق قومی، شخصیتی بحران زده دارند و محیط تنگ شهرستان و به اصطلاح ارزش‌های قوم و قبیله‌گی‌ و زبانشان را به خطر اندازد از مفاهیمی استفاده می‌کنندکه کوچکترین فهم صحیحی از آن‌ها ندارند.
دکتر جواد طباطبایی، در توصیف «پان ترک‌ها» می‌گوید «پان ترکیسم ملغمه‌ای از بی‌سوادی و بی‌شعوری‌ست» و طرفداران حقوق قومی که مسئله زبان تنها لعابی بر افکار پوسیده، عقده‌های ضد عقلانی، سنت‌گرایی خطرناک و بربریت آشکار و نهفتۀ آن‌هاست، از این گزاره مستثنا نیستند، هم‌چنان‌که مکاتبه بالا هم گویای آن است.


فایل پی دی اف این یادداشت را از اینجا دانلود کنید.

Monday, July 18, 2016

کسوف خداوند

واژه سنتی "خداوند" باید به خاطر معانی عمیق آن حفظ شود اما به نحوی که هر ارتباطی که این عنوان ممکن است با زندگی مادی ما داشته باشد مانند موجودی که در مقابل مظاهر ظهور الهیه قرار میگیرد باید بی ارزش شود.

مارتین بوبر؛ کسوف خداوند، صفحه ۳۶

Friday, July 15, 2016

جامعه گسیخته و امیدهای امروز - بخش نخست

همه چیز در حال تغییر است. اگر بلوغ جنسی را به تعبیر ژاک لاکان بخش اصلی بلوغ فرهنگی بدانیم (1)، آشفتگی‌های بسیار جامعه امروز در روابط انسان‌ها پیش و پس از ازدواج نشان از تغییرات بزرگی در بافتار جامعه امروز ما می‌دهد. (2) هم من و هم خواننده این سطور می‌تواند مثال‌های زیادی را ذکر کند تا پیشرفت‌ها و پس رفت‌های بلوغ فرهنگی و متعاقباً اجتماعی ما را متذکر شود. بنابر این از تکرار در می‌گذرم. سوی دیگر این تغییرات، معرفتی است. دیگر جامعه امروز ما نه به اندازه گذشته ساده باور می‌کند و نه در عین حال عمیق است. آنقدر ساده دل نیست چون شکست ایدئولوژی‌هایی را به چشم دیده‌ است که روزی ایمان مسلم قرن بودند و نه آنقدر عمیق که چون انقلاب اطلاعات و سیطره شبکه اینترنت و رسانه‌های جمعی بستر مساعدی برای آن فراهم نمی‌کند. (3) ایمان‌های کهن متزلزل شده‌‌اند، دست کم از آنچه در سطح تجربیات شخصی می‌توان دید بسیاری از فرزندان خانواده‌های دیندار فرزندان بی‌دین دارند، و بسیار اندک‌اند خانواده‌های غیر دین‌داری که فرزندان دیندار دارند. اخلاقیات غیر دینی در جامعه تنها در میان قشر اندکی پا گرفته است؛ اخلاقیاتی که به شفافیت در روابط انسانی، عهد و قرارداد، احترام و شجاعت در انتخاب بر اساس مبنایی عقلایی تکیه دارد. اخلاقیاتی که مبنای مشروعیت خود را در دین دارد هم با زوال ایمان دینی کم رنگ شده است و در نتیجه اخلاق «عملی» یا اخلاق نظری در عمل هر روز ناکارآمدتر می‌شود. در چنین فضایی است که هم بنیان اعتقاد و هم ناباوری بر هواست و کمتر کسی را می‌توان یافت که قرائت و روایتی منسجم از اعتقادات خویش بیان کند.


این فضا و زمان برای ظهور سوداگران عرصه معرفت و سیاست گشوده است. فضایی که شبح «هیچی» بر آن سنگینی می‌کند و مکانی که «فرد»ها هر یک به سان علف هرزی در رؤیای «قامت سَروی» اسیر گشته‌اند. هرچند توصیفات ذکر شده را نمی‌توان محدود به جامعه ایران امروز کرد، اما قصد دارم خواننده را صرفاً به ایران توجه دهم و مردمانی که از یک سو به چپاولگری مسئولان در بیت المال از اختلاس گرفته تا حقوق‌ها و رانت‌ها می‌نگرند و از سویی دیگر به جامعه‌ای که آن را فاسد و در عین حال برای سرخوردگی‌های مالیخولیایی خویش رهایی بخش می‌دانند، همچنان که از وضعیت آن اعتراض می‌کنند خود بخشی از صورت مسئله هستند.

سه راه حل را در وضعیت امروز کار آمد می‌‌دانم، یا دست کم اندیشه در این سه حوزه را سودمند می‌دانم هرچند انتظار دارم که خواننده‌های آشنا را اندکی متعجب خواهد کرد:


1.    کنش سیاسی در چارچوبی که رهبری انقلاب معرفی و حمایت می‌کند، و در ادامه خواهم گفت که چرا معتقدم راه حل ایشان بهترین راه حل موجود است.
2.    کنش اجتماعی در قالب تشکیل اجتماع‌های هم فکران و استقلال اقتصادی هرچه بیشتر آن‌ها.
3.    رفع بنیان معرفتی و بازنگری رادیکالِ الهیات.





1.    نگاه کنید به:
Chiesa Lorenzo (2007), Subjectivity and Otherness:A Philosophical Reading of Lacan, MIT Press.
2.    سونامی طلاق در ایران
3.    نگاه کنید به:

کار، نیکلاس (1395)، کم عمق‌ها: اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟، ترجمه امیر سپهرام، انتشارات مازیار

Wednesday, July 13, 2016

Insecurity defended


به طور کل، احساس «ناامنی شخصیتی»* گرچه هیچ جذابیت جنسی، طبیعی و به اصطلاح فرهنگی ندارد، اما شرط لازمِ داشتن اندیشه مترقی است. احساسی که همواره به آدمی می گوید «شاید حقیقتی در جایی دیگر باشد، پس توجه به انتقادات و چشم اندازهای گوناگون لازم است». این وضع برای واعظان روشنفکری غیر دینی یا دینی چندان صدق نمی کند که هویتشان با پیش فرض «بر حق بودگی» پیوند خورده است مگر با ارائه گواه و استدلال مکفی که عموماً جای خود را به فن خطابه میدهد.

*insecurity

Saturday, July 9, 2016

مردمان سرگردان!

«مردم بر سه دسته اند اول عالم ربانی و دوم کسانی که به دنبال علم و نجات هستند و سوم انسانهای سرگردان.»

این جملۀ منتسب به امام اول شیعیان تنها دو بخش دارد: یا عالم هستید یا سرگردان. علم هم نزد قدما بر دو قسم  بود یا علم الهی بود یا غیر آن و هر کدام به چند قسم تقسیم می شد که از جمله علوم غیر الهی تدبیر مدن و منزل و صنایع و طب و غیره بود که از متفکران مسلمان، افرادی چون ابو حامد غزالی در کتاب احیاء العلوم خود به تفصیل بدان پرداخته است.

این جمله مرا غیر مستقیم به یاد آن دسته افرادی می اندازد که کتاب خوان نیستند، اما کتاب خوانان را دوست دارند. این گروه سرگردان خود بر دو دسته است: آن که کم کتاب خواندن را ارزش میداند و آن که کتاب خواندن را جدا شدن از زندگی «واقعی» قلمداد میکند. به گمانم «کتاب نخوان»های کتاب دوست، بسی بدتر از کتاب گریزانند که علم اندک همانا خطرناک تر از نادانی ست. اما در سرگردانی هیچ فضیلت و صفت تفصیل و ترتیبی مترتب نیست.