Monday, June 19, 2017

رویای رسولانه چگونه سیاسی می‌شود؟

رویای رسولانه چگونه سیاسی می‌شود؟
شرحی دربارۀ موضع الهیاتی عبدالکریم سروش

شهاب غدیری؛ دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی؛ دانشگاه تهران

آنچه #رویای_رسولانه می‌خوانیم وحی الهی است که بسان رویا بر پیامبر آشکار می‌شود، و پیامبر با قلبی پاک و سرشار از تجربه عارفانه آن را در می‌یابد و به زبان زندگی روزمره‌اش بیان می‌کند. اما در این تجربه #خدا در کجا قرار دارد و اساساً چه تصوری از خداوند می‌توان داشت؟ در این‌جاست که #عبدالکریم_سروش ’تعریف جدیدش از خدا‘ را در پسِ زمینه نظریه رویای رسولانه قرار می‌دهد. این خدا را چگونه می‌توان توصیف کرد؟ خداوندی که اگر بر او تعریفی وضع کنیم آن را تحدید (یا محدود) کرده‌ایم و او را به سان ابژۀ شناخت تصور کرده‌ایم. آن‌گاه که خداوند را ابژه‌وار تصور کنیم، یعنی بسان موجودی که جایی در جهان قرار دارد و موضوع بی‌طرفانه شناخت ما قرار می‌گیرد، بنابر این تحت سیطرۀ شناخت ما خواهد بود. در این‌جاست که به تعبیر پل تیلیش ’#تئیسم_الهیاتی‘ (theological theism) پدیدار می‌شود و در فلسفه علوم (philosophy of science) به سادگی در حد ’#فرضیه_خدا‘ (God as a theory) تقلیل پیدا می‌کند و وجودش موضوع اثبات یا انکار می‌شود. دقیقاً جایی که آتئیسم  (یا الحاد) طبیعت‌گرایانه و فلسفی در نفی آن به خوبی عمل می‌کنند. این مسیری است که از نظر متألهان جدید در عالم مسیحی کاتولیکی یا پروتستانی انحرافی از سنت الهیاتی کلاسیک ادعا می‌شود. انحرافی که بیش از آن که مدیون انقلت‌های فلسفی و علمی دانشمندان خداناباور، شک‌گرا و یا لاادریون باشد، ریشه در دیدگاه متألهان مؤمن و مدافع مسیحیت داشت.
اما این تنها یک سویه #الهیات جدیدی است که در نظر داریم. آن‌چه امروز خوانشی جدید از دیدگاه‌های عارفانه از نص مقدس و عرفای دوران قدیم با خود به همراه دارد گرایشی جدید در الهیات مسیحی است که عبدالکریم سروش از آن‌ها نیز در روایت خویش بهره می‌گیرد و از جملۀ آن‌ها الهیات هیچی (nothingness)، و یا خدا به مثابه هیچ، در نزد متأله و عارفی چون #مایستر_اکهارت، الهیات مرگ خدا و یا آتئیستی جریانی از درون الهیات پروتستانی به نام مسیحیان آتئیستی است. از جملۀ متفکران این جریان می‌توان به #توماس_آلتیزر و #ویلیام_همیلتون اشاره کرد. عبدالکریم سروش علاوه بر مضامین و معارف قابل توجهی که با تأسی به آرای مولوی مفصل بندی می‌کند، به این خوانش نیز نظر دارد. از نظر آلتیزر خدا مرده است. «خدا مرده است» عبارتی سده نوزدهمی است که فردریش نیچه آن را به کار برد. از نظر نیچه با ظهور دوران مدرن کلان روایت الهیاتی کلاسیک و خدا و تمدنی که بر اساس آن بنا شده بود، فرو ریخته. البته آن‌چه نیچه فراتر از این در نظر داشت فرو ریختن تمام کلان روایت‌ها و دیدن هر مفهومی به مثابه یک استعاره یا یک توهم بود. توهمی که ساحت امر واقع و حتی روش‌شناسی علوم تجربی را نیز در بر می‌گرفت. بر این اساس پوزیتیویسم نیز یک توهم است. اما این توهم‌ها به زبان روزمرۀ ما واجد فایده هستند، بر این اعتبار علوم تجربی و روش‌شناسی علوم تجربی می‌تواند توهمی مفیدتر در سامان بخشیدن به زندگی و بهبود کیفیت آن تلقی شوند، و گرنه هیچ ارجحیت و برتر ذاتی (essentialisti) و یا امری متعالی وجود ندارد که ضامن این برتری‌ها باشد. تنها خرد در عمل است که ارزش دارد. به عبارت دیگر همچنان روایت‌هایی که مفصل بندی نظری و به طور خاص فایدۀ عملی داشته باشند، بیش‌تر در موضع حقیقت ظاهر می‌شوند. و نه آن‌که حقیقتی استعلایی اعتبار آن‌ها را معین کند. از نظر توماس آلتیزر خدا مرده است. خدا مدت‌ها پیش از آن‌که نیچه مرگ خدا را اعلام کند مرده بود. خدا همواره در قلوب مؤمنان در حال مرگ است و از درون قلب ایشان است که دوباره متولد می‌شود. آلتیزر در ادامه می‌گوید: همچون مسیحِ (خداوندگار) که جسدش مصلوب شد، اما در تک تک قلوب مؤمنان زنده شد. بر همین اساس می‌توان نظر عبدالکریم سروش را این‌گونه فهمید: از نظر او اتفاق مرگ خدا برابر است با اتفاق تأسیس نهاد کلیسا و خدایی که کلیسا آن را معرفی و نمایندگی می‌کرد.
اما در خوانشی که مارتین لوتر از نامه پولس قدیس ارائه می‌دهد، هر جا که اجتماع مسیحیان باشد، کلیساست و این کلیسا دیگر نیازی به نهاد و نماینده ندارد. خوانشی که سروش از اسلام و الهیات اسلام ارائه می‌دهد، علاوه بر آن‌چه رفت، بر تجربۀ نبوی عرفای اسلامی چون جلال الدین مولوی، و آرای فلیسوفانی چون #ابن_خلدون نیز تکیه دارد. باری، زمانی که نهاد دین لزوم یا ضرورت نمایندگی و مشروعیت خویش را از دست داد دو اتفاق رخ می‌دهد. نخست، زمینه کافی برای گسست از سنت فراهم می‌شود. چنین خوانشی همچون رویکردی که ویلیام اوکام در نظریه ’تیغ اوکامی‘ یا اصالت تسمیه، بخش عمده‌ای از ادبیات نظام مدرسی را ناکافی، غیر پاسخ‌گو و حتی مطالعۀ آن را در حد اتلاف وقت فرو می‌کاهد. وانگهی، این مسئله از این لحاظ واجد اهمیت است که عبدالکریم سروش در عین حال سعی دارد برای عبادات خویش به سنت تکیه کند، اما این قبایی نیست که بر تن تمام مؤمنانی که چنین خوانشی را دارند راست بیاید. زیرا با این رویکرد تمام ورزه‌های دینی در عین حال که به عنوان تکلیف معرفی می‌شوند، یعنی تکالیفی ریشه‌دار در نص مقدس و سنت که این رویکرد می‌تواند شکل به جای آوردن آن‌ها را نیز از اعمال مرسوم خارج و به قلمرو اختیارات دلبخواهانه(arbitrary) سوق دهد. و مورد دوم این‌که عرفی و سکولار شدن نهادهای دینی و ورود بی‌مخاصمه عقلانیت فلسفی و علمی در رویکردهای متکثر امکان پذیر می‌شود. باید گفت که لطیفه‌ای پنهان در پرداختن به خدا و او را از قلمرو تعریف خارج کردن نهفته است، و به تعبیر مارتین بوبر، عارف و فیلسوف اگزیستانسیالیست یهودی ”حتی اگر نخواهیم به خدا رویکردی ابژه‌وار داشته باشیم، باز هم او را ابژه کرده‌ایم“. با این حال زمانی که خداوند از قلمرو تعریف خارج و توصیفی موسع پیدا می‌کند، ضرورت نمایندگی نهادهای دینی بنیان و در نتیجه مشروعیت دینی خود را از دست می‌دهد. حال اگر نهاد سیاست از مشروعیت دینی بر خوردار است، چنین رویکردی به معنای آن است که حکومت دینی نیز واجد مشروعیت دینی نیست. به بیان دیگر، این همان سکولاریسم سیاسی است که عبدالکریم سروش آن را بسان ’پدیده‌ای مبارک‘ معرفی می‌کند. بر این اعتبار، سکولایسم سیاسی همانقدر که دین را در جامعه پر طراوت و نیز تقویت می‌کند، به سکولاریسم فلسفی نیز محیط رشد و تکامل خواهد بخشید. 
با توضیح فوق، نظریه رویای رسولانه عبدالکریم سروش، در جامعه فعلی ایران، با وجود فارغ التحصیلان شاغل و بیکارِ ناراضی از وضعیت و کارایی نهادهای موجودی که رنگ و لعاب دینی به خود گرفته‌اند، همچنان که گفتمان سکولاریسم سیاسی را به لحاظ اجتماعی پذیراتر می‌کند، #سکولاریسم فلسفی را نیز به بدیل و جایگزین یکی از نیروهای متنفذ ارتقا می‌دهد. و در پایان این پروسه تاریخی در چه شرایطی می‌تواند کند یا تند شود، نه صرفاً موضوع علم، که به تصادف‌های تاریخی و اراده جمعی نیز بستگی دارد.

لینک کانال تلگرام

No comments:

Post a Comment