Sunday, April 23, 2017

نیازمندی‌های‌ همشهری سکولار

به #انتخابات ریاست جمهوری سال 96 در حالی نزدیک می‌شویم که تحولات تعیین کننده‌ای در جامعۀ ایرانی و بدنۀ جوانش در حال وقوع است. نوشته حاضر به دو مسئله مرتبط می‌پردازد: نخست توصیفی اجمالی از آرایش استراتژیک نیروهای سیاسی در انتخابات ریاست جمهوری 96 با توجه به اقتصاد سیاسی نظام و دوم جایگاه جماعتی نوظهور در بدنۀ جامعه که با نام #سکولار ها می‌شناسیم.
اکنون بخش قابل توجهی از طبقه متوسط تحصیل‌کرده به میزانی از بینش سیاسی رسیده است که شرکت در #انتخابات ایران با تمام محدودیت‌هایش را بهتر از عدم مشارکت می‌فهمد. به بیان دیگر در شرایطی که امکان مشارکت سیاسی تقریباً محدود به انتخابات می‌شود، غیبت جماعتی که به عنوان #لیبرال‌ها، چپ‌ها، روزنامه‌نگاران، فعالان سیاسی، #طبقه_متوسط تحصیل‌کرده، #روشنفکران حوزه عمومی، حامیان# مدرنیته و سکولارها (در معنای فلسفی و سیاسی) می‌شناسیم افزون بر حاشیه راندن و محدود کردن این جماعت به حوزه شخصی خویش، مخالفان ضد توسعه مدرن را افسار گسیخته‌تر می‌کند و رشد جامعه ایرانی را کندتر. بنابر این موضوع این یادداشت نه مشروعیت انتخابات، و نه مشروعیت نظام، بلکه استفاده از تمام ظرفیت‌های قانونی با هدف توسعه مدرن کشور است.
اگر دو گفتار عمده #محافظه‌کاری و لیبرالی را در صحنه سیاسی و اقتصادی ایران فرض بگیریم و محافظه‌کاران را طیفی از افراد سنتی تا افراطی‌ بدانیم که کم و بیش در مورد مسائلی با همدیگر هم‌دلی دارند، از جمله بدبینی به #دموکراسی، اسلام‌گرایی، طرفداران تقدس مالکیت خصوصی (با خوانش‌های لیبرالی و یا اسلامی) و مخالفان ارزش‌ها، سبک، و روح متلاطم اما آزاد زندگیِ مدرن. و اگر گفتار لیبرالی را به طور خاص با تأکید بر #لیبرالیسم اقتصادی و پس از آن لیبرالیسم فرهنگی و سیاسی طیفی دیگر در نظر بگیریم جریان #اصلاح‌طلب و #اعتدالی را می‌توانیم تلفیقی از لیبرالیسم اقتصادی، و محافظه‌کاری میانه‌رو بدانیم و جریان‌های عمده اصول‌گرا را بیش‌تر محافظه‌کار و کمتر لیبرال (به لحاظ اقتصادی) در نظر بگیریم و متعاقب آن جریان‌های اصول‌گرای به اصطلاح تندرو نظیر #پایداری یا #جمنا را در منتها علیه طیف محافظه‌کار و همچنان به لحاظ اقتصادی لیبرال قرار دهیم.
در این‌بخش پیش از هر چیز ذکر این نکته بسیار مهم است که بدانیم ساز و کار اقتصادی- سیاسی نظام و روابط نیروهای اقتصادی عمده در کشور چگونه است. پس از اصلاحات اقتصادی با رویکردی مهندسی در مدیریت که در زمان هویدا کلید خورد، بیش از یک دهه پس از انقلاب اسلامی ایران در نیمه اول دهه هفتاد یعنی زمان ریاست جمهوری #هاشمی رفسنجانی و شهرداری غلامحسین #کرباسچی، مسیر پیشین خود را از سر گرفت. در این دوره ما با تصویب قانون فروش تراکم در شهرداری، تأسیس نهادهای اقتصادی لیبرال نظیر بانک، بورس، فروشگاه‌های زنجیره‌ای، و در فرهنگ، حوزه‌های هنری، فرهنگ‌سراها و دارالقرآن‌ها مواجه بودیم که همگی ساز و کار بازار و بافت فرهنگی کشور را به سمت لیبرالیسم فرهنگی، و سکولاریسم نهادی پیش برد. اما در حوزۀ اقتصاد، با مستقل شدن نهاد شهرداری، تأمین مخارج عمدۀ آن نه با عوارض ناکافی مردم، بلکه با فروش تراکم حاصل شد و طی سال‌های بعد با تصویب افزودن «یک و نیم» طبقه به قانون تراکم، که با پیشنهاد #احمدی_نژاد انجام گرفت، درآمدهای عمده‌ای به دست عده‌ای کارگزار مشغول در معاملات املاک و مستقلات افتاد که در حوزه بافت شهری به ساخت برج‌ها و سپس مگامال‌ها سوق یافت. به عنوان مثال، و به نقل از یکی از مشاوران شهرداری تهران، اکنون 400 مگامال مجوز ساخت گرفته‌ است که فعلاً فقط 60 تای آن‌ها مشغول به کار هستند. روندی که در آینده‌ای نزدیک تهران را به فروشگاه بدل خواهد کرد. وانگهی، درآمدهای حاصل از رانت نفتی منبعی دیگر از ثروت را برای دولت تشکیل می‌دهد. این دو منبع عمده سرمایه اکنون موضوع اختلاف دو جریان عمده سیاسی در ایران است که در یک سوی آن‌ محافظه‌کاران اصول‌گرا قرار دارند و در سوی دیگر اعتدال‌گرایان و اصلاح‌طلبانی کارگزارانشان به ترتیب سپاه و تیم کارگزاران هستند. اما نکته‌ای را نباید غافل بود: پس از ابلاغ سیاست‌های اصل 44 قانون اساسی، جمهوری اسلامی به لحاظ اقتصادی هیچ مدلی برای اجرای آن‌ها جز خصوصی سازی به اصطلاح نولیبرالی در دستور کار نداشته است. به بیان دیگر چارچوب کلی سیاست‌های اقتصادی دولت احمدی‌نژاد، با وجود شلختگی‌های مالی و اتلاف درآمدهای مدیریت نشده، تفاوتی با دولت روحانی ندارد. مقصود از واژه نولیبرالی نیز در اینجا سیاست‌های مقررات زدایی و واگذاری‌ها به بخش‌ خصوصی‌ست که عمدۀ فعالیت غیر مولدش به تضعیف صنعت داخلی و تولید ملی منتهی شده است. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که نپرداختن به گفتار حقوق کارگری و حقوق اجتماعی اصناف کارگری و کارمندان بخش خصوصی و دولتی و امنیتی کردن مطالبات اقتصادی تبعاتی مخرب برای واحد سیاسی به دنبال خواهد داشت. تبعاتی که به طور مشخص از نظر تمام نیروهای سیاسی در صحنه نادیده گرفته شده است.  
با توضیح بالا، مادام که ساختار اقتصادی جمهوری اسلامی چنین کارکردی داشته باشد، تمام جریان‌های سیاسی عمده، از جمله اصول‌گرایان با درگیر شدن در اقتصاد نولیبرالی دچار نتایج منطقی و در نتیجه سازوکار فرهنگی و سیاسی آن خواهند شد که به طور کامل با خواست و اهداف انقلاب و ایدئولوژی مشروعیت بخش آن در تناقض است. یکی از نتایج چنین روندی را به سادگی می‌توان در تیم شهرداری تهران مشاهده کرد: پدیده‌ حزب_اللهی‌های_پست_مدرن! ضدمدرن‌هایی پر زرق و برق که هم مداحی گوش می‌دهند، هیئت می‌روند، و البته معشوقه دارند، مزورانه به تکثر عقاید باور دارند و در عین حال مذهب خویش را حقیقت مسلم می‌دانند، با مظاهر مصرف‌گرایی مدرن مشکل دارند اما در عمل آن را همراهی می‌کنند. جریانی به شدت ایدئولوژی‌ زدوده، سرگردان و فرصت طلب با گفتاری که اعتبارش را در شعار «مدیریت جوان»، جهادی و کارآمد می‌جوید، نه در ارزش‌های اسلامی پیشین. با این توضیح، برای خواننده مشخص است که جریان اعتدال‌گرا که در این رویه پیش‌قدم بود، اکنون در کجا ایستاده است.
یکی از نتایج منفی این رویکرد در اقتصاد تضعیف امکان کنش جمعی و برآمدن افرادی مستأصل (یعنی از ریشه کنده شده)، مضطرب، ترسو و مقهور در طبقه متوسط شهری است که آزادی‌‌اش «یواشکی»، به لحاظ معرفتی از هم گسیخته و منقاد برابر شرایط موجود است تا از هر آب گل‌آلودی ماهی صید کند. این افراد، با سطح رفاهی متوسط به بالا یا افزون بر آن‌ها محرومانِ کین‌توز، همگی جامعۀ هدف سیاست‌مداران پوپولیست و یا حرفه‌ای هستند. سیاست‌مدارانی که به جای پرداختن به موضوعات کلان با شعار کردن دغدغه‌های و گفتار روزمره این جمعیت کسب رأی می‌کنند. جمعیتی که نه روزنامه‌نگاران، روشنفکران چپ و یا لیبرال، اهل آکادمی و یا پیش‌گامان فکری و هنری جامعه، که جمعیتی به طور کل غیرسیاسی و گاه ضد کلیت نظام است. توده‌ای که پس از دوم خرداد، اولین بار احمدی‌نژاد مشروعیت مردمی خویش را از میانشان کسب کرد و به عنوان نمونه گفتار روزمرۀ مردم را: «این همه پول نفت کجا میره؟» به مطالبه «چرا نباید پول نفت سر سفره‌های مردم باشه؟» بدل کرد و چند سال بعد، به همین نسق، سخن از هویت ایرانی کرد. در میان اصلاح‌طلبان نیز همین ادبیات در شعار یارانه‌های 50 هزار تومانی کروبی وارد شد. در چنین وضعیتی توسعه مدرن ایران تنها با نگاه به بخشی از مردم امکان پذیر است که هم تحصیل‌کرده است و هم موقعیت خویش را در زندگی مدرن شهری درک می‌کند و سبک زندگی به نسبت مشخصی دارد. به لحاظ تعداد، نه اکثریت چیره، که اقلیتی پرشمار و کاملاً مؤثر است و با این وجود هنوز به نوعی خود آگاهی جمعی نرسیده است. آگاهی‌ای که او را از سلولی جدا افتاده و کم اثر به نیرویی پر نفوذ بدل کند.
اکنون که نسل‌های تحصیل‌کرده به مثابه فرزندان چنین سازوکار اقتصادی-سیاسی وارد اجتماع شده‌اند، سرخورده از ایدئولوژی‌اند و دین و زندگی سنتی و یا شبه آن را محدود کننده اختیاراتشان می‌دانند، به لحاظ تعداد قابل توجه اما ناآشنا با هویت خویش پتانسیلی را فراهم آورده‌اند که در تغییر بافت اجتماعی و سیاسی آینده کشور تعیین‌کننده است. این جمعیت برخلاف بسیاری از تحصیل‌کرده‌ها و روشنفکران عمومی دهه‌های پیش و پس از انقلاب نیستند که به دنبال رهبران و سخنرانان منبر نشین باشند و به تقدم اندیشه بر عمل معتقد و یا راهنمایی ایدئولوژیک را جستجو کنند. ایشان هویت ناشناخته‌شان را نه در اندیشه که در «سبک زندگی» فعال خویش ”نشان می‌دهند“. سبکی که به طور عمده نتیجه ساختار اقتصادی حاکم است. ظهور مشخص‌تر سبک زندگی مدرن در شهرهای بزرگی چون تهران، جمعیتی از تحصیل‌کرده‌ها را شکل داده است که شجاعانه برای زندگی خویش دست به انتخاب می‌زنند و بدون تعدی به فرهنگ غالب جامعه نضج می‌گیرند. نمونه بنیادین این رویه را در جامعه می‌توان در پدیده «ازدواج سفید» مشاهده کرد، که حتی اعتراض رئیس دفتر بیت رهبری را نیز در پی داشت. اعتراضی که به طور مشخص به رشد فزاینده آن در تهران اشاره دارد. اما مشکل عمده‌ای که این جریان اجتماعی – فرهنگی دارد فقدان هویت جمعی است. هویتی که خودش را نه با اندیشه‌ای خاص که فراتر از آن با عقلانیت، توسعه، آزادی و آگاهی در معنای عام مدرن تعریف می‌کند و نه سنت یا مذهب. چنین جریانی با فقدان اصطلاحی دست و پنجه نرم می‌کند که چون چتری (umbrella term) وجه اشتراک خود را با افرادی مشخص کند که سبک زندگی نظیر او دارند. این جماعت می‌تواند مانند اجتماعی سازمان یابد که گاه خود را با عناوینی چون «#ما_مدرن‌«ها و «#ما_سکولار»ها شناسایی می‌کند. هویت جمعی بدون سازمان و تشکیلات، و حتی کنش سیاسی جمعی، اما مشترک در یک ادبیات هم پیوند؛ «سکولار» بودن. اجتماع سکولار تشکیل شده از افرادی است که شجاعانه در زندگی خویش دست به انتخاب می‌زنند و در هر حوزۀ تحصیلی یا پیشه‌ای به خودآگاهی از هویت سکولار خویش نیازمندند. امروز جریان سکولار فلسفی-سیاسی متشکل از روشنفکران، نویسندگان و تحصیل‌کرده‌ها برای تشکیل لایه‌ای نازک اما به قوت تأثیر گذار در اجتماع امروز و آینده نیازمند به استفاده از قاموس واژگان #سکولار و #مدرن در ادبیات خویش است؛ شرط لازم و کافی تصدیق هویت جمعی ایشان.


آدرس یادداشت در کانال تلگرام:

Saturday, April 8, 2017

فردگرایی و لیبرالیسم

#individualism is not the setback of #liberal thought, which is for making an autonomous man self-sufficient of any gods, it's the obsessive economic utilitarianism, the setback, with its 'invisible hand' of whatever god it believes in that made the #human so lost in his/her private property but not the autonomy to perceive the existence from within himself or herself through all the individuals.

#فردگرایی مشکل اندیشه #لیبرالی نیست که به دنبال ایجاد انسان خود آیین و بی نیاز از هر خدایی است. مشکل فایده گرایی اقتصادی افراطی و "دست پنهان" هرخدایی است که معتقد به اوست. اندیشه ای که #انسان را بسی در مالکیت شخصی او سرگردان، اما او را نه برای درک هستی از درون خویش تا تمام "فرد"ها خودآیین کرده است.

https://t.me/shahabghadiri/120

پایان تئولوژی!!!!

نویسنده محترم و گرامی لطفا ایده قشنگ خودتان را که در ۱۵ صفحه بیان کردید به صورت مقاله یا جزوه چاپ فرمایید نه در چند جلد کتاب با بیش از هزار صفحه که متشکل از مصاحبه ها مناظره ها و سخنرانی های تکراری، البته با موضوعات متفاوت است. به این کار میگویند حرافی و کتاب سازی. آنهم با ذکر کمترین ارجاعات در موارد لازم. تکرار میکنم ایده تان مهم است، بیشتر از پول بنده و کمتر از وقت خواننده!

#عصبانی_از_بیژن_عبدالکریمی

ملی گرایی و احمدی نژاد

به تازگی عده‌ای هم پیدا شده‌اند که همراهان آقای #مشایی را «#ملی_گرا» می‌دانند. 
چند نکته لازم به تذکر است: به طور کلی و اختصار دو تعریف از ایران به مثابه ملت داریم. یکی در معنای متأخر nation است که در جغرافیای سیاسی و حقوق سیاسی کاملاً مشخص است. دیگری هم به ایران فرهنگی اشاره دارد که گسترۀ جغرافیایی آن وسیع‌تر است و مشروعیت خود را نیز از منابع تاریخی و آثار کلاسیک ادبی رایج برمی‌گیرد. 
هر دوی این تعاریف متضمن آن است که بتوانیم مفهومی به نام «#منافع_ملی» را با آن شرح دهیم و برایش مصداق تعیین کنیم. 
آقایان مشایی، #احمدی_نژاد و مریدشان آقای #بقایی در عمل نشان داده‌اند که نه تنها تعریفی از منافع ملی ندارند*، بلکه صرفاً از مسائل مطرح در حوزه عمومی برای تحریک مردم به نفع مقاصد گروهی خود بهره می‌گیرند. نام این افراد نه ملی گرا، که شارلاتان است. شرایط ظهور این دست آدمها هم زمانی پدید می‌آید که سیستم موجود با مشکلاتی جدی روبروست و هیچ یک از آلترناتیوهای موجود بهبود بنیادین شرایط را نوید نمی‌دهد. 


* این شلختگی فکری را می‌توان گاه در گفتار «مهدی گرایی» مشاهده کرد که آن را تا مبتذل‌ترین شکل ممکن تقلیل می‌دهد (مثال: ماجرای هاله نور یا مستند «ظهور نزدیک است»)؛ گاه خود را در کسوت تجدد گرایی کوچه-بازاری عرضه می‌کند و عصر دین‌گرایی را مانند اسب سواری پایان یافته معرفی می‌کند (اشاره به یکی از سخنرانی‌های مشهور آقای مشایی) (تعارض با مثال قبل)، گاه با نامه نوشتن به محمد خاتمی، خودش را به اصلاح‌طلبی نزدیک می‌کند. استراتژی‌ای که هدفش نه جلب رأی اصلاح‌طلبان که دست گذاشتن روی چهره‌ای به «حاشیه»‌رانده شده برای تحریک و جلب توجه بیشتر عموم است و دقیقاً به همین دلیل است که حتی در کسوت نوعی حزب اسلامی-ایرانی خودش را نشان نمی‌دهد زیرا می‌خواهد انعطاف خویش را در تصرف هر مسئله اجتماعی و بهره‌بری از آن حفظ کند. به همین مثال‌ها بیافزایید یهودستیزی، تحریک عرب‌ستیزان و باستان‌گرایانِ به طور عام کم‌سواد و هم‌دلی با میراث باستانی ایران و در عین حال تحریک قوم‌گرایانی چون اعراب خوزستان با تأکید بر حقوق شهروندی. این مثال‌ها در ساده‌لوحانه‌ترین برداشت شرایط نشان از آشفتگی فکری دارد، اما آن‌چه با واقعیت امر تناسب دارد همان تعین کامل فرصت‌طلبی سیاسی است که تمامش را خواستِ کسب قدرت تعریف می‌کند و، نه به هیچ وجه، منافع ملی. اما چه شرایطی موجب تولید وضعیتی چنین می‌شود که میان‌مایه‌‌گان بدون برنامه‌ و با طرح پرسش‌های بنیادین، اما بدون پاسخ روشن، در کسوت دلقک‌های سیاسی محبوب ظاهر می‌شوند موضوعی شایسته تأمل همگانی است.

به مناسبت روز مادر و روز زن

به مناسبت روز مادر و روز زن

سیزده یا چهارده ساله بودم که معلم ادبیات فارسی مرا پای تخته فراخواند. هفته‌های اول مهر ماه بود. قبل از آنکه حسب معمول درس بپرسد 
گفت: غدیری! مادرت را دوست داری؟ 
- بله آقا. 
- چرا دوستش داری؟
- چون برایم خیلی زحمت میکشد.
- مثلا چی؟
من هم با تمرکز شروع کردم به شمردن کارهایی که مادرم برایم انجام می‌دهد. 
معلم حرفم را قطع کرد و جمله‌ای گفت که به اندازه یک دوران می‌ارزید: ”مادر، با ارزش است نه به خاطر زحماتی که برای ما می‌کشد یا کارهایی که برایمان می‌کند. مادر زیباست، دقیقاً به خاطر آنکه مادر است. ارزش مادر نه فقط برای رنج‌ها و رنج‌ها و رنج‌های لحظه لحظه‌ای که عمرش را ذره ذره آب می‌کند که مادر عین زیبایی‌ست، خودِ دوست داشتن است.“
***
” اگر حقیقت زن باشد چه خواهد شد؟ آیا این ظن نخواهد رفت كه فیلسوفان همگی تا بدانجا كه اهل جزمیت بوده‌اند، در كار زنان سخت خام بوده‌اند؟“ بی‌دلیل نبود که در روزگار کهن خدایان زن بودند، همچون خداوند آیین کهن شرق میانه، زروان که اراده خالص او اهورا مزدا را آفرید و تردیدش اهرمن را. به بیان دیگر، او بود که زندگی را با تمامیتش خلق کرد؛ آنچه امروز از دست رفته است.

لینک تلگرام:
https://t.me/shahabghadiri/110

...

«اگر می‌خواهی تلاش کنی، تا آخرش برو. در غیر اینصورت به هیچ وجه شروع نکن. ممکن است این به معنای از دست دادن دوست‌دختر، زن، خویشان، شغل و حتی عقل‌ات باشد. می‌تواند به معنای سه چهار روز غذا نخوردن باشد. می‌تواند به معنای یخ زدن روی نیمکت پارک باشد. می‌تواند به معنای زندان باشد. می‌تواند به معنای تحقیر باشد. می‌تواند به معنای مسخره شدن و تنهایی باشد. تنها شدن هدیه است. باقی آزمون بردباری توست. اینکه به‌راستی چقدر می‌خواهی انجامش دهی. و انجامش خواهی داد، حتی به قیمت طرد شدن در بدترین شرایط. و بهتر از هر چیزی خواهد بود که تصورش را بکنی. اگر قرار است تلاش کنی، تا آخرش برو. هیچ احساسی شبیه آن نیست. با خدایان تنها خواهی ماند. و در شب‌ها با آتش و شعله. زندگی را یک سره با خندۀ کامل خواهی گذراند. تنها مبارزۀ خوب همین است.» - #چارلز_بوکوفسکی

منفعت گرایی و انسان

بسیار گفته می‌شود که مردم جامعه خیلی #منفعت‌گرا شده‌اند. 
انسان منفعت‌گرا به بقای خودش فکر می‌کند و به افزایش حداکثری منافعش. نکته در اینجاست که «فکر» می‌کند. 
خیر! جامعه ما منفعت‌گرا نشده است. بسیاری از مردم و نسل جوان ما به هیچ چیز باور ندارد. به عبارت دیگر به همه چیز باور دارد. مثل آنهایی که می‌گویند «فقط #خدا را قبول دارم» تا به موقع از #مذهب بدوشند، یا آنها که می‌گویند «مذهبی نیستیم» اما «آداب و رسوم و #سنت» را می‌پذیرند. و بدتر از همه کسانی که نه به نفع بقا، نه برای شکوفایی خودشان که اصلاً «فکر» نمی‌کنند. آنها فقط «عمل» می‌کنند و برخلاف جمله متداول امروزی در «حال» زندگی نمی‌کنند چون نه لذت می‌برند و نه دم را غنیمت می‌شمارند (carpe diem)، آنها «تاریخ» ندارند، به این معنا هنوز «انسان» نشده‌اند. 
غیر سیاسی‌اند
به چیزی باور ندارند
پوچ‌گرا نیستند
به چیزی گرایش ندارند
بسان براده‌های آهن 
چه با علف و بنگ و شیشه و حشیش و تل و تریاک و الکل و چه بی آن...
این آدم‌ها ارابه کشان ارتجاعی هستند که میراث بشر را به تمامی هدف گرفته است. براده‌های بی اراده‌ای که در مغناطیس هر میدانی این سو و آن سو می‌شوند.
اگر از من بپرسید چه باید بکنیم خواهم گفت قلم و دفتری برداریم و هر از چند گاه برای این پرسش، پاسخی ساده و خودمانی و خصوصی بنویسیم:


من چه کسی هستم؟