Wednesday, January 11, 2017

جامعه گسیخته و امیدهای امروز: بخش دوم – قسمت اول

جامعه گسیخته و امیدهای امروز

بخش دوم – قسمت اول: برداشتی از مراسم تشییع هاشمی برای همه

از صحنه‌های جالبی که دیروز هنگام تشییع و تظاهرات آیت الله هاشمی دیدم ورود تیم‌های بسیجی یا حزب اللهی جوانان بین مردمی بود که شعار «یا حسین، میرحسین» سر می‌دادند. نکتۀ جالب این صحنه دیدن افرادی بود که حداکثر بیست تا بیست و پنج شش سال داشتند. افرادی که در سال 88 بین 13 تا 19 سال سن داشتند. و این یعنی بسیاری‌شان در آن سال نوجوانی بیش نبودند. اما چه چیزی امروز آن‌ها را به این‌جا رسانده است؟ دفاتر بسیج مساجد، هیأت‌های مذهبی و ارگان‌های موازی و غیر موازی دیگر.
در چنین نهادهایی است که می‌توان سرباز تولید کرد. بی‌توجه به اینکه جایگاه این نهادها دچار چه تغییراتی شده و میزان مقبولیت عامۀ آن‌ها چه تغییرات مثبت و منفی‌ای داشته است، ساختار هیأت و تشکل دریافتی از باهم بودن، و حس تعلق و مسئولیت را به انسان منتقل می‌کند. در چنین نهادی است که بسیاری از این نوجوانان از کودکی با کلاس‌های قرآن، اردوهای مذهبی، ورزش‌های دست جمعی، ساندویچی رفتن دست جمعی و رکورد زدن در خوردن تعداد هر چه بیشتر ساندویچ هم آموزش می‌بینند، تفریح، قهر و آشتی می‌کنند، به چیزهایی ایمان می‌آورند، مبارزه می‌کنند و اگر بخواهم در یک کلام بگویم: «تربیت می‌شوند». 
*
بسیاری از مخالفان رادیکال و غیر رادیکال، از این مسئله ناراحت هستند که نظام به سمت تمرکز قدرت پیش‌می‌رود. از حضور فزایندۀ لباس شخصی‌ها، نیروهای ضد شورش، حزب اللهی‌ها و غیره ناراحت و بلکه کینه‌های شتری به دل دارند. بخشی از نیروهای فعال سیاسی، که در غالب موارد تحصیل‌کرده هم هستند دوست‌دار سقوط رژیم فعلی یا مرگ رهبری هستند. و چنانچه حاضران در مراسم به خوبی دریافتند، یأس و نگرانی در میان مردم موج می‌زد. این مسئله به طور خاص از منظر سیاسی، در نگاه بسیاری از طرفداران جنبش اصلاحات جدی است. اما تحولات دیگری در جریان است که بسیار مهم‌تر از مرگ یا زندگی نخبگان قدرت به توجه نیاز دارد.
از یک طرف باورهای مذهبی در ایران به سرعت در حال تضعیف‌اند. بسیاری از بسیجی‌های فعلی خودشان را قابل مقایسه با پیشینیانشان نمی‌بینند. بسیاری از خانواده‌های دین‌دار، فرزندانی دارند بی‌دین یا بی‌ملاحظه به باورهای دینی. از سوی دیگر، به طور کل مسئله داشتن باورهای به نسبت منسجم و ارزشی در حال تضعیف است. نمود این مسئله احساس درماندگی ناشی از مرگ یا حیات یک رهبر است؛ «بعد او چه می‌شود؟!». گویا هنوز هم به دنبال منجی هستیم. به دنبال انقلابی دیگر در سطح مدیران و یا ساختار سیاسی هستیم. این مشکل در هر دو رژیم وجود داشت. پیش و هم پس از انقلاب فرزندانی تربیت شدند که با نظام موجود مخالفت بنیادین داشتند و بر افتادن آن را موجب توسعه و ترقی همه جانبه می‌دانستند. به بیانی هر دو نظام در تربیت شکست خوردند. البته در اینجا مقصودم بیشتر متوجه فرزندانی است که در خانواده، مدرسه و دانشگاه تربیت و با سواد می‌شوند و بخش تحصیل‌کردۀ جامعه را اشغال می‌کنند و موتور محرک مدیریت، صنعت، و آموزش در کشور می‌شوند. اما آیا بهتر نبود به جای نفی ساختار و مدیران و رهبران به حفظ آن‌ها و حفظ نظام اندیشه می‌شد؟ آیا بهتر نبود نظام حفظ می‌شد و مردم تغییر می‌کردند؟ آیا بهتر نیست که به جای تغییر، به تربیت فکر کنیم و انسان‌هایی را پرورش دهیم که تغییرات را از درون‌شان تا محیط اطرفشان و در نهایت جامعه‌شان آغاز می‌کنند؟ 
مقصود من در اینجا نه آموزش سیاسی، و نه گروه و حزب سیاسی به راه انداختن نیست. مقصود من تربیت و آموزش است. اینکه ما می‌توانیم با آموزش و تربیت خودمان آغاز کنیم. اما در این راه حل یک مؤلفۀ بزرگ دیده نمی‌شود: ما به تشکیلات غیر سیاسی نیاز داریم (سیاسی به معنای رایج کلمه). به چیزی که بیشتر به «هیأت‌های مذهبی» می‌ماند. جایی که در آن زندگی کردن، تفریح کردن و در نهایت تربیت شدن را بیاموزیم. 
در یادداشت آینده به توضیح بیشتر این مسئله خواهیم پرداخت.


#جامعه_گسیخته #امید #تربیت

درباره عشق

یکی از دغدغه های جوانی من فهم معنای عشق بود. سیر و سلوک درونی و تجربی من از عشق های افلاطونی گرفته تا عشق های دیندارانه و رسیدن به ایده و سبکی برای زندگی بود که به تعبیر ژیژک عشق ایمن (safe love) نامیده می شود؛ یعنی عشقی که در همنشینی واژگان انگلیسی به دنبال حذف «دچار شدن» است به بیانی دیگر to be in love without the FALL. یعنی همان روابطی که ادبیاتش را در کتبی چون مردان مریخی و زنان ونوسی و طبع زنجیره وار کتاب های باربارا دی انجلیس می یابیم. امروز معتقدم هیچ کدام از آن ها توصیفی کاملا مفید نخواهد بود، تنها به این دلیل ساده که برخی بعد اخلاق دینی و پرهیزکارانه را برجسته میکنند، و برخی از رنج ها گریز دارند. 
اگر بخواهم، به اصطلاح، در سنت رومانتیک که با آن همدلی بیشتری دارم سخن بگویم عشق را به زبان ساده تعریف یا به بیان صحیح، توصیف خواهم کرد:
عشق چیست؟ اختراعی ناگزیر برای فرا رفتن از رسم طبیعت با خواست تخم پراکنی بیشتر و پرهیز از رنج جداییِ ناشی از برهم خوردن نظم هورمونی بدن پس از جفت گیری. 
توهمی بی سر و ته برای زندگی بهتر. مسکنی برای ورود به رنج؛ جانمایۀ زندگی. اثر هنری نیمه تمام پدیده ای به نام انسان.

ایده اصالت و اندیشه ملی!!!

یکی از نتایج گرفتار شدن در ایده «#اصالت» و تولید «اندیشه ای ملی» این است که لاجرم باز هم به کسانی می نگریم که گمان می کنیم اصیل فکر می کردند.
این مسئله در مقام تمثیل مانند کسی است که برای انگیزه گرفتن به سمینارهای موفقیت می رود و در آنجا می آموزد که برای تداوم انگیزش باز هم به سیمنار موفقیت برود.

ابداع فضیلت ها

«...هر یک از ما باید فضیلت خودمان را ابداع کنیم و حکم قطعی خودمان را به وجود آوریم. اگر مردمی وظیفۀ خودشان را به طور خاص با مفهوم وظیفه به طور کلی اشتباه کنند، نابود می شوند. ژرف ترین تباهی ها از وظایف «غیر شخصی» و از قربانی شدن در پای خداوند تجرید شده بر می خیزد...»

(#نیچه - ضد مسیح - ب 11، ص 122)

دو دقیق- ـه!

یک) #خدا همه چیز را از هیچ خلق کرد. همه چیز هم به سوی خدا باز می‌گردد. روایتی قرآنی. در این عبارات تنها «هیچ» را میفهمم... تنها هیچ را می شود فهمید، چون تنها حقیقت مسلمی که میشناسیم «مرگ» است. تمام سر و صداهای بشر برای فراموش کردن حقیقت #مرگ و نیست شدن است؛ جایی که زندگی را می‌شود فهمید. 
دو) زندگان در «حال» زندگی میکنند. یعنی آنهایی که مرگ را فراموش نمی‌کنند. کسی که مرگ را فراموش میکند و در حال زندگی میکند را با احشام چه فرقی‌ست؟

هردر و مشرق زمینی ها

مشرق زمینی ها گنجینه بزرگی از پند اندرز و کلمات قصار دارند که چنین احساس را از بشر به عنوان تکلیف در دل آدمی تقویت می کند و یا به عنوان یکی از فضیلت های ناگزیر "نوع ما" توصیه می کند؛ ولی سخت ناعادلانه خواهد بود اگر فقط به این دلیل که آنان کلمه انسانیت [= هومانیته] را در زبان خود ندارند گمان ببریم که انسانیت را هم نمی دانند چیست.

#اومانیسم
#شرق
#یوهان_گوتفرید_هردر

بحث های تلخ

گاهی که با برخی عزیزانمان وارد بحثهای تلخ میشویم...

اگر اهل اندیشه باشیم، متوجه میشویم کجا پرت و پلا میگوییم یا کجا سر و ته حرفمان به جایی بند می شود. مهم اینجاست که گاه متوجه نمی شویم کجا شرایط محیط بر ما پرت و پلا گفتن را تحمیل میکند و زبان و لحن کلام و دست و پایمان را به نشانۀ تبختر یا تفکر یا دوستی یا همدلی یا عشق با همدیگر هم نوا می کند.
«خودمان بهتر میدانیم»