جامعه گسیخته و امیدهای امروز
بخش دوم – قسمت اول: برداشتی از مراسم تشییع هاشمی برای همه
از صحنههای جالبی که دیروز هنگام تشییع و تظاهرات آیت الله هاشمی دیدم ورود تیمهای بسیجی یا حزب اللهی جوانان بین مردمی بود که شعار «یا حسین، میرحسین» سر میدادند. نکتۀ جالب این صحنه دیدن افرادی بود که حداکثر بیست تا بیست و پنج شش سال داشتند. افرادی که در سال 88 بین 13 تا 19 سال سن داشتند. و این یعنی بسیاریشان در آن سال نوجوانی بیش نبودند. اما چه چیزی امروز آنها را به اینجا رسانده است؟ دفاتر بسیج مساجد، هیأتهای مذهبی و ارگانهای موازی و غیر موازی دیگر.
در چنین نهادهایی است که میتوان سرباز تولید کرد. بیتوجه به اینکه جایگاه این نهادها دچار چه تغییراتی شده و میزان مقبولیت عامۀ آنها چه تغییرات مثبت و منفیای داشته است، ساختار هیأت و تشکل دریافتی از باهم بودن، و حس تعلق و مسئولیت را به انسان منتقل میکند. در چنین نهادی است که بسیاری از این نوجوانان از کودکی با کلاسهای قرآن، اردوهای مذهبی، ورزشهای دست جمعی، ساندویچی رفتن دست جمعی و رکورد زدن در خوردن تعداد هر چه بیشتر ساندویچ هم آموزش میبینند، تفریح، قهر و آشتی میکنند، به چیزهایی ایمان میآورند، مبارزه میکنند و اگر بخواهم در یک کلام بگویم: «تربیت میشوند».
*
بسیاری از مخالفان رادیکال و غیر رادیکال، از این مسئله ناراحت هستند که نظام به سمت تمرکز قدرت پیشمیرود. از حضور فزایندۀ لباس شخصیها، نیروهای ضد شورش، حزب اللهیها و غیره ناراحت و بلکه کینههای شتری به دل دارند. بخشی از نیروهای فعال سیاسی، که در غالب موارد تحصیلکرده هم هستند دوستدار سقوط رژیم فعلی یا مرگ رهبری هستند. و چنانچه حاضران در مراسم به خوبی دریافتند، یأس و نگرانی در میان مردم موج میزد. این مسئله به طور خاص از منظر سیاسی، در نگاه بسیاری از طرفداران جنبش اصلاحات جدی است. اما تحولات دیگری در جریان است که بسیار مهمتر از مرگ یا زندگی نخبگان قدرت به توجه نیاز دارد.
از یک طرف باورهای مذهبی در ایران به سرعت در حال تضعیفاند. بسیاری از بسیجیهای فعلی خودشان را قابل مقایسه با پیشینیانشان نمیبینند. بسیاری از خانوادههای دیندار، فرزندانی دارند بیدین یا بیملاحظه به باورهای دینی. از سوی دیگر، به طور کل مسئله داشتن باورهای به نسبت منسجم و ارزشی در حال تضعیف است. نمود این مسئله احساس درماندگی ناشی از مرگ یا حیات یک رهبر است؛ «بعد او چه میشود؟!». گویا هنوز هم به دنبال منجی هستیم. به دنبال انقلابی دیگر در سطح مدیران و یا ساختار سیاسی هستیم. این مشکل در هر دو رژیم وجود داشت. پیش و هم پس از انقلاب فرزندانی تربیت شدند که با نظام موجود مخالفت بنیادین داشتند و بر افتادن آن را موجب توسعه و ترقی همه جانبه میدانستند. به بیانی هر دو نظام در تربیت شکست خوردند. البته در اینجا مقصودم بیشتر متوجه فرزندانی است که در خانواده، مدرسه و دانشگاه تربیت و با سواد میشوند و بخش تحصیلکردۀ جامعه را اشغال میکنند و موتور محرک مدیریت، صنعت، و آموزش در کشور میشوند. اما آیا بهتر نبود به جای نفی ساختار و مدیران و رهبران به حفظ آنها و حفظ نظام اندیشه میشد؟ آیا بهتر نبود نظام حفظ میشد و مردم تغییر میکردند؟ آیا بهتر نیست که به جای تغییر، به تربیت فکر کنیم و انسانهایی را پرورش دهیم که تغییرات را از درونشان تا محیط اطرفشان و در نهایت جامعهشان آغاز میکنند؟
مقصود من در اینجا نه آموزش سیاسی، و نه گروه و حزب سیاسی به راه انداختن نیست. مقصود من تربیت و آموزش است. اینکه ما میتوانیم با آموزش و تربیت خودمان آغاز کنیم. اما در این راه حل یک مؤلفۀ بزرگ دیده نمیشود: ما به تشکیلات غیر سیاسی نیاز داریم (سیاسی به معنای رایج کلمه). به چیزی که بیشتر به «هیأتهای مذهبی» میماند. جایی که در آن زندگی کردن، تفریح کردن و در نهایت تربیت شدن را بیاموزیم.
در یادداشت آینده به توضیح بیشتر این مسئله خواهیم پرداخت.
#جامعه_گسیخته #امید #تربیت