Wednesday, August 31, 2016

مسئله قومیت: نتیجه‌گیری‌های پایان چند مجادله




دانلود فایل پی دی اف 


شهاب غدیری
اول.

چند مجادله و مباحثه اخیر درباره حقوق قومی و قوم گرایی پیش و پس از ماجرای ضرب و شتم خبرنگار پارلمانی مجلس بر سر موضوع فراکسیون «مناطق ترک نشین» حاوی چند نکته و پیام مهم بود.
قبل از هرچیز سپاسگزارم از دوستان و عزیزان بزرگواری چون بهرام، کامیار، حامد، رضا، اسکندر، منصور و امین بابت حسن توجه و انتقادات مهمی که خصوصی یا عمومی بیان کردند.
بی‌تعارف عرض می‌کنم. برای من مسئله قومیت و قوم‌گرایی همواره موضوعی فرعی بود، هرچند شناخت خوبی از آن داشته‌ام. آن‌چه بیش از این ذهن مرا درگیر می‌کرد و می‌کند زندگی در دنیای مدرن است. مسئله معرفت و هویت است، کمک به ارتقای سطح شعور فردی و اجتماعی، و فراهم کردن امکانات بهتر برای سیاست بهتر است و در یک کلام کمک به بهبود زندگی شخصی، فردی و اجتماعی نوع بشر؛ میراثی که همواره دوست داشته‌ام از خودم به جای بگذارم. و این را از پدران نیک‌اندیشم آموختم. من آموختم که باید تا می‌توانیم دقیق بخوانیم، با وسواس بسیار بخوانیم، زندگی را به همراه تأمل تجربه کنیم؛ اما بهتر از آن‌ها. من آموخته‌ام که امروز دیگر حق اشتباه نداریم. حق اشتباهات مشابه را نداریم. امروز ما وارثان نیکی و ننگ نیاکانمان هستیم. وارث اشتباهات و بناهای زشت و زیبایشان.

بسیاری از مخالفان در بحث‌ها گمان می‌کردند و می‌کنند. که صرفاً برای اثبات خودم با آن‌ها جدل می‌کنم. اما حقیقت این است که همۀ ما انسان‌ها برای اثبات خودمان عمل می‌کنیم. در هر عملی به اثبات خودمان فکر می‌کنیم. به اینکه نشان بدهیم چقدر از دیگران متفاوتیم یا برتریم. اثبات کنیم که «وجود داریم» و می‌خواهیم «وجودمان» را دیگران ببیند و «به رسمیت بشناسند». اما همیشه «تمام هدف» انسان‌ها اثبات وجود خودشان نیست. ابزار نمایش ما انسان‌ها هم با یکدیگر تفاوت دارد.

در بسیاری از نظرات مخالفان می‌بینم که چگونه بسیاری از ما انسان‌ها کلماتی را به زبان می‌آوریم که نمی‌دانیم چه معناهایی دارد. بگذارید چند مثال بیاورم. زمانی اصطلاح «بورژوا» در ایران با فحش یکی بود. بورژوا به سرمایه‌دار، مرفه بی‌درد، زنی که با سگش در خیابان قدم می‌زند، زن مینی‌ژوپ پوش و مرد کادیلاک سواری هم گفته می‌شد که شب‌ها با یک پیک شراب روبروی شومینه‌اش به ترانۀ مهستی گوش می‌دهد و پیپ می‌کشد. بورژوا فحش بود، چون ثروت‌مندان را نمی‌شد تحمل کرد و نمی‌شد به آن‌ها حسادت نکرد. بعدها «لیبرال» هم به جمع فحش‌ها اضافه شد. لیبرال برابر بود با کسی که به دنبال از بین بردن فرهنگ اسلامی و غنی ماست. لیبرال کسی بود که به همه چیز بی‌خیال بود. به طور خاص اگر می‌دید دختری در خیابان با دوست‌پسرش به گرمی راه می‌رود. لیبرال کسی بود که مشروب می‌خورد و ترانه جاز و راک گوش می‌داد و به دموکراسی اعتقاد داشت. لیبرال فحش بود، همچنان که بورژوا فحش بود. از فحش‌ها که بگذریم می‌رسیم به واژه‌هایی چون مدرنیته، که عده‌ای آن را با کت و شلوار پوشیدن و ریش را از ته زدن برابر می‌دانستند. یا واژه کمونیست که سال‌های سال، خیلی‌ها فکر می‌کردند معنای لفظی‌اش می‌شود «خدا نیست». همینطور است واژه آزادی. به عنوان مثال، و به بیان ساده، شیخ فضل الله نوری، معنای آزادی را عطف به حوزه «مباحات» شرعی می‌دانست. و آزادی غربی را با بی‌دینی همسان فرض می‌کرد. یکی دیگر از این اصطلاحات «حقوق بشر اسلامی» بود یا واژه‌های چون «روشنفکری دینی» و «پروتستانتیسم اسلامی». این‌گونه اشتباهات را برخی از روشنفکران ما مرتکب شدند، و همچنین عوام و روحانیون.

باری، سخن من در این‌جاست که ما بهتر است بدانیم وقتی از اصطلاحی سخن می‌گوییم، معنایی که از آن در ذهن داریم چیست. و اگر نمی‌دانیم باید پرسش کنیم تا دست کم و در بهترین حالت، بر سر نادانسته‌هایمان به توافق برسیم.

وقتی می‌گوییم «ملت ایران» یعنی چه؟ وقتی می‌گوییم «ملت ترک» یعنی چه؟ واژه‌ها و اصطلاحات نقل و نبات مجالس و محافل نیستند، واژه‌ها ظرف‌هایی هستند که ما معانی را در آن‌ها می‌ریزیم. و اگر به این مسئله دقت نکنیم، نه می‌توانیم فصل مشترکی برای گفتگو داشته باشیم، و نه در گفتگو به توافقی نزدیک شویم. آن‌گاه که من به فردی می‌گویم «ملت ترک» اصطلاحی است که دلالت‌های فاشیستی دارد. و برایش توضیحی می‌آورم، مشکل آن‌جا نیست که مخالفان برای رد ادعایم سخنی بگویند. آن‌ها صرفاً از درک دقیق مفاهیم گریز دارند.

دوم.
اما نکته دیگری که می‌خواهم اشاره کنم مربوط می‌شود به طرفداران حقوق قومی: این افراد دقیقاً نمی‌دانند چه می‌خواهند. توصیه‌ام این است که این افراد مشخصاً مطالباتشان را بیان کنند. به عنوان مثال زمانی که می‌گویند حق تدریس رسمی زبان بومی باید آزاد شود. و این کار انجام می‌شود، یعنی مطالبه محقق شده است. طرفداران حقوق قومی به جز حق تدریس زبان مادری، که دست کم در مورد زبان ترکی و زبان کُردی و گویش گیلکی در حال انجام است چه چیزی در سر دارند؟ اگر آن‌ها از تحقیر زبانشان و قومیتشان در برخی از برنامه‌های تلویزیونی یا برخی روزنامه‌ها ناراحتند، بهتر است راه تحقیق یا پرسش و در بهترین شکل اعتراضی را پیش برند که قومیت‌گرایی فرهنگی را نقد کند. یعنی، اگر چنین برداشت می‌شود که یک برنامۀ تلویزیونی «ترک» بودن را با «بی‌شعور» بودن یکی نشان می‌دهد (مثلاً برنامه فتیله). بهترین اعتراض این نیست که بگویند جماعت فارسِ خودِ برتر بین، فلان کار را می‌کنند. چنین موضعی، نشان می‌دهد که فرد معترض خودش به برتری فرهنگی (یا نژادی) باور دارد. در این‌جا بهترین اعتراض دست بردن به معیاری عمومی‌تر است. معیاری که بگوید، زبان یک انسان، یا جغرافیای او صرفاً نمی‌تواند دلیلی بر شعور یا بی‌شعوری او باشد. نویسنده برنامه فتیله در اینجا، اگر با خوشبینی به برتری فرهنگی (یا نژادی – زبانی) قومی خاص باور نداشته باشد، صرفاً بی‌سوادی است که به جای بالابردن شعور مخاطبان کودک سالش، لهجه ترکی را هم نشین و دلالت بر بی‌شعوری به تصویر می‌کشد. و نادان است، چون نمی‌داند عده‌ای نمی‌توانند تحمل کنند چرا به جای زبان ترکی، زبان فارسی زبان رسمی کشور شده است. گویا فردی از اینکه زبان انگلیسی زبان رسمی دنیاست، اما فارسی این‌چنین نیست، جامه دریده و حنجره‌اش را به یغما دهد.

سوم.
در این بخش می‌خواهم به نکته مهم پایانی یعنی مسئله فرهنگ و مدنیت باز گردم. به بیان بسیار ساده می‌گویم. فرهنگ ریشه در آداب و رسوم دارد. فرهنگی بودن به این معنا یعنی انسان فرهنگی، انتخاب ندارد. حق انتخابی ندارد به جز اطاعت و پیروی از آداب و رسومش. آداب و رسوم و در یک معنا سنت حق انتخاب را از آدمی می‌گیرد، اما تا حد زیادی به او آرامش و اطمینانی می‌دهد. اطمینان به اینکه این راه، راه گذشتگان است. انسان سنتی، کسی است که «درون سنت است» نه «بیرون آن». این جمله یعنی چه؟ وقتی که فرد می‌خواهد به خودش «حق انتخاب» بدهد. برای مثال، حق انتخاب رشته، حق انتخاب شغل، (به طور خاص) حق انتخاب همسر، حق انتخاب دین و حق انتخاب سبک زندگی، از چارچوب زندگی سنتی خارج شده است. بلی! سبک زندگی مدرن. سبکی پر از هراس و طغیان. یک زندگی با تغییر عقاید بسیار، بالا و پایین شدن. افسردگی‌ها و استرس‌های مدام، اما به بهای آزادی. کدام آزادی؟ یک آزادی نیم بند، و درگیر امیال و رانه‌هایی که کمترین فضا را برای انتخاب می‌گذارند، آزادی‌ای که گاه شبیه به شبح آزادی می‌شود. این زندگی مدرن است. زندگی با هیجانات و افسوس‌ها و ملالت‌هایش. زندگی مدرن، زندگی تأسیس انسان خود بنیاد است. اما انسان «سنت‌گرا» چه کسی است؟ انسان سنت‌گرا کسی است که دوست دارد مدرن باشد، اما از ناملایماتش هراس جدی دارد، سنت‌گرا سرانجام فضای مدرن را تحمل نمی‌کند و به دامن سنت حمله‌ور می‌شود. او به تمام خشم و بحران هویتی که در تلاطم زیست مدرن آن را از دست رفته دیده است، به سنتی روی می‌آورد که به او اطمینان می‌دهد و سخن از قطعیت‌‌ها و ارزش‌ها می‌زند. «سنت‌گرا» عصبانی است، «سنت‌گرا» بحران زده است. «سنت‌گرا» دشمن آزادی است. «سنت‌گرا» می‌خواهد یک مرجع اقتدار، بی‌چون و چرا، برایش راهی را معین کند. سنت‌گرا به سادگی عاشق فردی چون هیتلر می‌شود. «سنت‌گرا» به سادگی شریعتی را درک می‌کند و با او هم‌دل است. اما تمدن از سوی دیگر، به انسان تشخص می‌دهد. به او این امکان را می‌دهد تا واضع قانون خویش شود. تمدن فریاد باروخ اسپینوزاست که گفت «انسان خدای خویشتن است». تمدن مدرن، بنای نیم‌ساز شیشه‌ای در هوایی طوفانی‌ست. بنایی همواره در حال تحول.

بنابر این، زمانی که فردی سخن از حقوق قومی‌ می‌برد، یعنی از لفظ حقوق اقوام استفاده می‌کند، نمی‌تواند به لحاظ منطقی سخن از «حق انتخاب سرنوشت» زند. زیرا او متعلق به نظام فرهنگی‌ست. نظامی که پیوندهایش ریشه در «عصبیت»های بدوی دارد. سخن گفتن از «حق انتخاب» متضمن پذیرفتن مفهوم انسان مدرن است. چه این مدرن بودن را به معنای زیست‌شناسی تعبیر کنیم، و چه در معنای اومانیستی و فلسفی آن. اما مسئله به نظرم چیز دیگری‌ست. افرادی که سخن از حقوق قومی می‌زنند، بیشتر شبیه به افرادی هستند که در کوران گذار به مدرنیسم، هراسان از آنچه می‌بینند به نزدیک‌ترین چیزی که دیده‌اند دست می‌برند. تفاوتی نمی‌کند که این خصیصه را در یک فارس زبان ببینیم که (صرفاً به عنوان مثال) واکنش مذهبی نشان دهد، یا یک ترک‌زبان که واکنش سیاسی - فرهنگی نشان دهد، یا یک کرد زبان که واکنش فرهنگی نشان دهد. این نشان یک بحران است. بحران در هویت. بحران فردی که خسته از ساختن و انتخاب هویت خویش، آسایش و تسلیم را به انتخاب و عمل ترجیح داده است و با توجه به وضعیت اجتماعی و گفتار حاکم به نزدیک‌ترین چیزی که بتواند به آن دخیل ببند، دست می‌زند. گاه زبان یا نژاد یا فرهنگ یا ورزه‌های فرهنگی.

بر این اعتبار هیچ‌کدام از این سخنان به معنای آن نیست که زبان قومی را «باید» نابود کرد، یا جماعتی را مجبور به ترک ورزه‌های فرهنگی کرد (مثل اگر سیاستی بخواهد رقص کُردی یا آیین ازدواج اقلیتی را ممنوع کند). اما سخن گفتن از فرهنگ‌هایی موزاییک‌ شده در یک کالبد سیاسی، و شعار اتحاد سر دادن، و بدتر از آن استفاده از صفت‌هایی چون ترک غیور، لرهای رشید، گیلک‌های با شرف، کردهای وطن پرست و سایر هنداونه‌های مسموم به زیر بغل اقوام به معنای برجسته‌کردن هویتی مضاعف درون یک هویت ملی – سیاسی است که صرفاً انبار باروتِ خودبرتر بینی قومی و فرهنگی را پُر می‌کند. انسان خطاب کردن آن‌ها، هیچ اشکالی ندارد، که چه بسا بهتر است. و از آنجا که قصد ندارم، سخن از نقش دین ببرم، فعلا وارد این موضوع نمی‌شوم. اما آیا فرهنگ تماماً با مدنیت در تضاد است؟ به تصریح باید بگویم خیر. مدنیّت زاده از فرهنگ است. هیچ کدام از ما انسان‌ها نمی‌خواهیم به اجبار و زور، مراسم فرهنگی خودمان را ترک کنیم؛ همچنان که مثلاً مراسم کریسمس یا نوروز را. اما می‌توانیم به عنوان یک انسان مدرن دربارۀ آن‌ها تأمل کنیم و جهان بهتری بسازیم.

آن‌ها که به برتری نژاد سفید باور دارند، سیاهان را تحمل نمی‌کنند، مردم پاکستان را تحمل نمی‌کنند. اصلا چشم قهوه‌ای و سبزه‌ها را تحمل نمی‌کنند. آن‌ها تحمل نمی‌کنند که جامعه‌شان زرد و سیاه و قهوه‌ای شود. همانطور که برخی در شهرهای ترک نشین حضور کرد و گیلکی را تحمل نمی‌کنند. همانطور که فارسی سخن گفتن من‌ را در میان ترک‌زبانان. حماقت نیست با خودمان صادق باشیم و در خلوت با پرسش‌ها کلنجار رویم.پس، در پایان از مخالفانم پرسش می‌کنیم: کدام یک از دردهای اجتماعی‌تان با پناه بردن به هویت قومی بهتر شده است؟  چقدر در کاهش نفرت کمک کرده‌اید؟ چقدر در پیوند دادن قلب‌ها کمک کرده‌اید؟ چقدر در گسترش انسانیتی که در تمام اشعار محلی‌تان موج می‌زند کمک کرده‌اید؟
پایان عرایضم را به شعری از محمد حسین شهریار، یکی از بزرگان ادب ایران زمین، و ترجمه منظومش به قلم استاد و شاعر گرانقدر «مسعود احمدی» به پایان می‌برم:

پیموده‌ام به هر و وفا شاهراه عشق
فریاد آخرین من اینک گواه عشق
باشد تمام دفتر من جلوه‌گاه عشق
هرگز مرا به‌نام سیاست مرض نبود
در تار و پود هستی‌ام اصلاً غرض نبود
***
منیم یولوم محبت جاده‌سی ایدی
سون سؤزلریم حقّین ایراده‌سی ایدی
محبّتین، رسالت وعده‌سی ایدی
یوخسا منده بیر کس‌ایلن غرض یوخ
سیاست آدلی، منده بیر مرض یوخ

No comments:

Post a Comment